کورنلیا فونکه نویسندهٔ بنام آلمانی است که در سال ۲۰۰۸ جایزهٔ بمبئی و رزوتیا را از آن خود کرد.
کتاب سیاه قلب او در نمایشگاه لایپزیک (۲۰۰۹) به عنوان محبوبترین کتاب منتخب نوجوانان، جایزهٔ بینالمللی نوجوانان را برنده شد.
این کتاب اولین جلد از «رمانهای سه گانهٔ فونکه» است.
از مرد غریبه چیزی جز سایههایش دیده نمیشود، ولی مگی میتواند از پشت پنجره هالهای از چهرهٔ این مرد ببیند.
این غریبه کیست که گَردانگشت صدایش میزنند؟ کاپریکورن وجادوزبان چه نقشهای دارند؟ مگی که یک کتابخور است، جواب این پرسشها را در یک کتاب پیدا میکند، اما خوب که چه؟!
کتاب سیاه قلب، کتابی است دربارهٔ یک خانوادهٔ بسیار کتاب دوست (= کتابخور) و کتاب نویس. این خانواده متشکل از مگی و پدرش مو است...
مادر مگی سالها بود که با آنان زندگی نمیکرد...
مو کارش ترمیم کتاب است. آنها در یک خانهٔ مملو از کتاب زندگی خوبی را دارند تا اینکه در یک شب، اتفاقاتی میفتد که آنها را از این هم که هست بیشتر با دنیای کتابها مخلوط میسازد و همهٔ این ماجراها زیر سر یک کتاب به نام «سیاه قلب» است. کتابی پر از موجودات تخیلی، دیوها، پریها، دزدها و راهزنها، حیوانهای سخنگو و انسانهای شجاع.
در کل داستان پر از هیجان و رمز و راز و انواع ماجراجویی هاست... هیچگاه در این کتاب حس نکنید که همهٔ اطلاعات را دارید! هر چه داستان جلوتر میرود، با اینکه به شدت به اطلاعاتی که به خواننده داده میشود افزوده میشود، باز هم داستان خیلی واضح و جذاب جلو میرود.
از دیگر نکات جالب این کتاب این است که هر فصل با یک پاراگراف از یک کتاب معروف شروع میشود که معمولا بصورتی مفهومی میتوان به آن فصل مربوطش کرد.
چند خط از این کتاب:
مو: «مزهٔ بعضی از کتابها را باید چشید
بعضیشان را میشود درسته قورت داد
ولی فقط تعداد کمی از آنان را میشود جوید
و بطور کامل هضمشان کرد»
فنوگلیو خطاب به مو: «وفا کردن به یک قول بد، باعث نمیشود که آن قول بهتر شود... بهر حال یکی از کتابهای مورد علاقهام این را میگوید پس من این را قبول دارم»
راوی : «او حق داشت. دنیای موجود، وحشتناک، سنگدل، بیرحم، سیاه و مثل کابوس ترسناک بود. در این دنیا جایی برای زندگی وجود نداشت. کتاب، تنها جایی بود که تویش همدردی، دلسوزی، خوشبختی،... و عشق و محبت وجود داشت. کتابها هر کسی را که لایشان را باز میکرد، دوست داشتند. کاری میکردند که او احساس امنیت کند. درضمن در مقابل محبتهایشان چیزی از انسان نمیخواستند. کتابها هیچگاه ترکت نمیکردند، حتی هنگامی که با آنان خوش رفتاری نمیکردی...»
نوشته محمدمهدی شکری منتشرشده در وبلاگ کتابخورها