مادام بوواری

«سامرست موام» در کتاب «درباره‌ی رمان و داستان کوتاه» از ده رمان نام می‌برد که هر کسی در زندگی‌اش باید بخواند. «مادام بوواری» نوشته‌ی «گوستاو فلوبر» یکی از این ده رمان است. 

وقتی آقای فلوبر شروع به نوشتن «مادام بوواری» کرد، سی ساله بود و هدفش این بود که حقیقت بی‌طرفداری یا غرض بگوید و خودش وارد روایت نشود. او می‌خواست حقایق و واقعیات را بیان کند و خصوصیات روحی و فکری و اخلاقی شخصیت‌های داستان‌اش را نشان بدهد بی آن‌که بخواهد این خصوصیات را تفسیر یا قضاوت کند. این نویسنده در شخصیت‌پردازیِ «اما بوواری»، قهرمان رمانش، از خودش الهام گرفته است و وقتی از او پرسیده‌اند «اما» کی بود؟ گفته «مادام بوواری منم».


این رمان با شرح و وصف دوران جوانی و ازدواج اول «اما» شروع می‌شود و با خردشدن و مرگ او پایان می‌یابد.

«مادام بوواری» یک نقطه‌ی عطف اساسی در زندگی ادبی و از طرفی، در زندگی بسیار کوتاه گوستاو فلوبر به حساب می‌آید و امروز هم یکی از صد کتابی است که قبل از مرگ باید خواند.

اگر دوست دارید این رمان را تهیه کنید و بخوانید به فروش‌گاه کتاب افق  (خیابان انقلاب، کنار سینما سپیده، سر کوچه اسکو) مراجعه کنید.

علاوه‌بر «مادام بوواری» به شما پیشنهاد می‌کنیم نگاهی هم به کتاب‌های «نوشتن مادام بوواری» و «عیش مدام» بیندازید.

«نوشتن مادام بوواری» با زیرعنوان «حماقت، هنر و زندگی» را اصغر نوری ترجمه کرده است. در این کتاب، نامه‌های آقای فلوبر به معشوقه‌اش، خانم لوییز کوله، را می‌خوانید. این نامه‌ها هم‌زمان با نگارش رمان «مادام بوواری» نوشته شده‌اند و شرح حالِ آقای فلوبر در زمان نوشتن هستند.

«عیش مدام» اثر «ماریو بارگاس یوسا» نیز درباره‌ی زندگی فلوبر و باورهای او درباره‌ی ادبیات و نقش آن در زندگی انسان است و ابعاد گوناگون رمان «مادام بوواری» را توضیح می‌دهد. این کتاب را عبدالله کوثری ترجمه کرده است. آقای کوثری معتقد است «عیش مدام» به ما می‌آموزد که نوشتن اگر قرار باشد به آفرینش اثری ماندگار انجامد، به چه مایه زمان و توان و عشق و ایمان نیاز دارد.


درصورت تمایل، می‌توانید رمان «مادام بوواری» را با ترجمه‌ی مهدی سحابی (نشر مرکز) از فروش‌گاه کتاب افق تهیه کنید. قیمت این کتاب ۱۷۹۰۰ تومان و کتاب‌های «نوشتن مادام بوواری» و «عیش مدام» نیز به ترتیب با قیمت‌های ۳۵۰۰ و  ۹۵۰۰ تومان است.

راستی، علاوه بر مادام بوواری، سرگذشت هکلبری‌ فین، آبروی از دست رفته‌ی کاترینا بلوم، مثل آب برای شکلات، مُرشد و مارگریتا، سور بُز، بار هستی، داشتن و نداشتن، هرگز ترکم مکن، گهواره‌ی گربه، موج‌ها، گتسبی بزرگ، ماجرای عجیب سگی در شب، بارون درخت‌نشین و هشتاد و شش کتاب دیگری را هم که قبل از مرگ باید بخوانیم در فروش‌گاه کتاب افق موجود است.

«آوازهای کوچکی برای ماه» به نمایش‌گاه کتاب تهران می‌آید



هفت سال نامه‌نگاری بین «گوستاو فلوبر» نویسنده بزرگ فرانسوی با «ژرژ ساند» بانوی نویسنده‌ای که یکی از چهره‌های پیشرو و هنجارشکن جامعه روشنفکری فرانسه در قرن نوزدهم به شمار می‌آمد یکی از بهترین اسناد برای شناخت روحیات این دو نویسنده و روزگارشان است. دوستی عمیق فلوبر و ساند هم رنگ و بوی عاشقانه دارد و هم برپایه احترام و درکی عمیق شکل گرفته؛ نامه‌های زیر از دوره‌ای انتخاب شده که فلوبر مشغول نوشتن رمان «تربیت احساسات» است. در این نامه‌ها ساند و فلوبر درباره چهره‌های ادبی مهمی مثل تورگنیف، سروانتس و سنت بوو اظهارنظر می‌کنند. متن کامل این نامه‌ها به همّت «گلاره جمشیدی» درکتابی با عنوان «آوازهای کوچکی برای ماه» از سوی نشر افق منتشر شده است.

هفته‌ی گذشته، این کتاب با حضور بسیاری از دوستان در کتاب‌فروشی افق رونمایی شد و ‌هم‌زمان با بیست‌وششمین نمایش‌گاه بین‌المللی کتاب تهران، در غرفه‌ی نشر افق هم ارائه خواهد شد.

اگر دوست دارید درباره‌ی این کتاب بیش‌تر بدانید و یا برخی از نامه‌ها را بخوانید تگ «آوازهای کوچکی برای ماه» در وبلاگ کتاب افق را دنبال کنید.

آوازهای کوچکی برای ماه

روزنامه فرهیختگان: «آوازهای کوچکی برای ماه؛ نامه‌های گوستاو فلوبر و ژرژ ساند» با ترجمه گلاره جمشیدی در نشر افق به چاپ ‌رسیده است. فلوبر خالق مادام بواری است که با ترجمه بی‌نظیر محمد قاضی به فارسی‌زبان‌ها معرفی شده است. مبنای کتاب دوستی گوستاو فلوبر و ژرژ ساند است. دوستی‌شان رنگ و بوی دلدادگی دارد و البته دوستی بی‌آلایش و احترام دوجانبه. روزگاری نویسنده‌ها و بزرگان نامه می‌نوشتند؛ نامه‌هایی که کم از رمان‌ها نداشت. فلوبر و ساند هر دو از بزرگان ادبیات قرن نوزدهم بودند و حال و هوای زندگی روشنفکران، نویسندگان، اشراف، دعواهای ادبی، سلیقه و نگاه‌های متفاوت به هنر و ادبیات، بیماری‌های رایج، اپیدمی‌های مرگبار جنگ، جهالت و همه و همه در این نامه‌ها هست. با خواندن نامه‌های این بزرگان به وضع و اوضاع اجتماعی آن روزگار پی‌ می‌بریم. «نمی‌دانم چه شده که هنوز نمرده‌ام، شش هفته تمام بی‌رحمانه رنج بردم. مادرم به روان گریخت، برادرم درگیر کارهای روستاست و من اینجا تنها هستم. خوراکم غم و غصه و بی‌تابی! مطمئن باش که می‌خواستم کار را درست انجام دهم. چه وضع نکبت‌باری! امروز دویست و هفتاد و یک بیچاره آمده بودند دم در خانه من و به همه‌شان چیزی داده شد. این زمستان چگونه به سر خواهیم برد؟» پیشتر نامه‌های فلوبر به لوییزه کوله با ترجمه اصغر نوری در نشر نیلوفر منتشر شده بود. «نوشتن مادام بواری؛ حماقت، هنر و زندگی» دربرگیرنده نامه‌های این نویسنده به لوییزه کوله است. این نامه‌ها هنگام خلق «مادام بواری» نوشته شده است. فلوبر در این نامه‌ها به کوله از مشکلات و دشواری‌های نوشتن مادام بواری می‌نویسد و فضای هنر و ادبیات زمان خودش را نقد می‌کند.
این نامه‌ها کم نیستند و نمونه‌هایی حالا نه در این سطح در تاریخ ما هم هست. انتشارات فرزان روز یکی از این مجموعه‌ها را منتشر کرده است. «از اراج تا به حال می‌گویم آبدار، قهوه‌چی را عوض کنید، هنوز آبدار حاجی‌غلامرضاست. قهوه‌چی هم ندارید. ترا خدا تصور کنید هیچ در خانه‌ای به این وضع هست. چرا آبدار، قهوه‌چی نمی‌آورید. صدراعظم را اگر شاه می‌خواست معزول کند آنقدر فکر نمی‌کرد. سه ماه است پی آبدار می‌گردید هنوز پیدا نکردید، مگر کم شده است...» نامه‌های فروغ‌الدوله مشهور به ملکه ایران، دختر ناصرالدین شاه قاجار و همسر ظهیرالدوله که باغ ظهیرالدوله مدفن بسیاری از نامداران این ملک است. از ملک‌الشعرای بهار تا فروغ فرخزاد. نامه‌های فروغ‌الدوله به همت زنده‌یاد ایرج افشار تهیه شده است.

آوازهای کوچکی برای ماه

همشهری جوان: سرک کشیدن به زندگی خصوصی دیگران، میلی است که باعث رواج قالب زندگینامه شده است. همه دوست دارند درباره ستاره ها و چهره های معروف چیزهای بیشتر و بیشتری بدانند. ناشرها هم مدام به بیوگرافی نویس ها سفارش زندگینامه های مفصل و تحقیق می دهند.

یکی از منابع این تحقیق ها، نامه های خصوصی است. نامه ها، جایی است که آدم در آنها آزادتر و راحت تر می نویسد و برای همین چیزهای بیشتری از درون افراد را آشکار می کند.

برای همین انتشار مجموعه نامه های شخصیت های معروف هم از قالب های پرطرفدار است؛ مثلا همین کتاب، مجموعه نامه نگاری های هفت ساله دو رمان نویس بزرگ، گوستاو فلوبر و ژرژساند (که تازگی ها «نامه های یک مسافر»ش ترجمه شده بود) است.

از فلوبر قبلا هم یک مجموعه نامه دیگر ترجمه و منتشر شده بود با عنوان: «نوشتن مادام بواری؛ حماقت، هنر و زندگی». آنجا فلوبر داشت به نامزدش نامه می نوشت و درباره حال و روزش در دوره ای که مشغول نوشتن «مادام بواری» بوده می گفت.

در این یکی کتاب اما فلوبر دارد به یک نویسنده دیگر نامه می نویسد و با او درباره مسائل ضمن نوشتن رمان «تربیت احساسات» حرف می زند.

پس نکته اول اینکه این کتاب، پشت صحنه یک رمان است؛ اما فقط همین نیست. ژرژ ساند مثل خود فلوبر یکی از نویسنده های معروف عصر خودش بوده، 17 سال از فلوبر بزرگتر بوده و فلوبر در تمام نامه ها از او با عنوان «سرور عزیز» یاد کرده و نظراتش را درباره خیلی چیزها پرسیده و چون خودش هم همیشه با او موافق نبوده، نظرات متفاوت خودش را هم مطرح کرده.

پس در این کتاب افکار و شخصیت دو نویسنده معروف را هم می بینیم. از چیزهایی مثل نقد ادبی و داوری درباره آثار تورگنیف و سروانتس گرفته تا مباحث کلی تری نظیر اینکه ساند معتقد بود بشر ذاتا به خیر و نیکی گرایش دارد و فلوبر می گفت ذات بشر شر است و باید خودش را تربیت کند.

ساند می گفت ادبیات وسیله ای برای رستگاری و رسیدن به آرمان هاست. فلوبر معتقد بود ادبیات فقط وسیله ای است برای فرار از این زندگی نکبت روزمره، یک جور اعتراض به دنیا ... جالب اینکه هیچ کدام هم از موضع خودشان کوتاه نمی آیند. یک جا فلوبر به ساند نوشته: «در اواسط نامه ات اشک از چشمانم جاری شد، البته بی آنکه تحولی در من رخ دهد. متاثر شدم. همین، بی آنکه تهییج شوم.»

دوستان عزیز، فردا دورهمی رونمایی آوازهای کوچکی برای ماه در فروش‌گاه کتاب افق برگزار می‌شود. از ساعت شش بعدازظهر منتظرتان هستیم. اسدالله امرایی، امیرحسین خورشیدفر و گلاره جمشیدی هم خواهند آمد و می‌توانیم درباره‌ی این کتاب، فلوبر و نامه‌هایش گپ بزنیم.

همه‌ی شما به این دورهمی دعوت شده‌اید



برای دیدن عکس در اندازه‌ی بزرگ‌تر این‌جا کلیک کنید.
اگر دوست داشتید صفحه‌ی ایونت این دورهمی در فیس‌بوک را هم به دوستانتان معرفی کنید.

آوازهای کوچکی برای ماه؛ نامه‌های گوستاو فلوبر و ژرژ ساند


آوازهای کوچکی برای ماه نامه‌های گوستاو فلوبر به ژرژ ساند است که گلاره جمشیدی آن‌ها را ترجمه کرده و نشر افق در قالب کتاب منتشر کرده است. هفت سال نامه‌نگاری بین گوستاو فلوبر، نویسنده بزرگ فرانسوی، با ژرژ ساند، بانوی نویسنده‌ای که یکی از چهره‌های پیشرو و هنجارشکن جامعه روشنفکری فرانسه در قرن نوزدهم به شمار می‌آمد، یکی از بهترین اسناد برای شناخت روحیات این دو نویسنده و روزگارشان است. دوستی عمیق فلوبر و ساند هم رنگ و بوی عاشقانه دارد و هم برپایه احترام و درکی عمیق شکل گرفته است؛ نامه‌های زیر از دوره‌ای انتخاب شده که فلوبر مشغول نوشتن رمان «تربیت احساسات» است. در این نامه‌ها ساند و فلوبر درباره چهره‌های ادبی مهمی مثل تورگنیف، سروانتس و سنت بوو اظهارنظر می‌کنند. نامه‌نگاری این دو شمایل بزرگ قرن نوزدهم حال و هوای زندگی روشنفکران، نویسندگان، اشراف، دعواهای ادبی، سلیقه و نگاه‌های متفاوت به هنر و ادبیات در قرن نوزدهم را ترسیم می‌کند. آوازهای کوچکی برای ماه 456 صفحه است و 16‌هزار تومان قیمت دارد.

منبع: روزنامه‌ی بهار

آوازهای کوچکی برای ماه - 4

ترجمه: گلاره جمشیدی

هفت سال نامه‌نگاری بین گوستاو فلوبر نویسنده بزرگ فرانسوی با ژرژ ساند بانوی نویسنده‌ای که یکی از چهره‌های پیشرو و هنجارشکن جامعه روشنفکری فرانسه در قرن نوزدهم به شمار می‌آمد یکی از بهترین اسناد برای شناخت روحیات این دو نویسنده و روزگارشان است. دوستی عمیق فلوبر و ساند هم رنگ و بوی عاشقانه دارد و هم برپایه احترام و درکی عمیق شکل گرفته؛ نامه‌های زیر از دوره‌ای انتخاب شده که فلوبر مشغول نوشتن رمان «تربیت احساسات» است. در این نامه‌ها ساند و فلوبر درباره چهره‌های ادبی مهمی مثل تورگنیف، سروانتس و سنت بوو اظهارنظر می‌کنند. متن کامل این نامه‌ها به نام آوازهای کوچکی برای ماه از جانب نشر افق در دست انتشار است.



به ژرژ ساند
سه‌شنبه شب

در این‌باره چه بگویم سرور عزیز؟ باید حساسیت کودکان را سرکوب کرد یا به آن پر و بال داد؟ به نظر من نمی‌توان در این مورد حکمی قطعی صادر کرد. بستگی دارد به اینکه آنها به بیشترین‌ها متمایل باشند یا کمترین‌ها. به علاوه، اصول تغییر نمی‌کنند. طبایع بشری، یا لطیف‌اند یا سخت و هر دو تغییر‌ناپذیر. پس دیدگاه یکسان و نحوه آموزش برابر، می‌تواند تاثیراتی متضاد ایجاد کند. آیا چیزی بیش از اینکه مرا به بیمارستان ببرد و مثل یک کودک در سالن کالبدشکافی بازیچه قرار دهد، می‌توانست آزارم دهد؟ اما هیچ‌کس بیشتر از من نسبت به دردهای جسمی حساس نیست. من پسر مردی هستم بی‌نهایت مهربان و به معنای واقعی کلمه حساس. صحنه درد کشیدن یک سگ، اشک به چشمان او می‌دواند. با این وجود، عمل‌های جراحی‌اش را خوب انجام می‌داد و روش‌های وحشتناکی هم برای این عمل‌ها اختراع کرده بود.
عقیده من این نیست که: «باید به کودکان تنها وجه شیرین و زیبای زندگی را نشان داد، تا وقتی که خرد بتواند برای قبول یا مبارزه با بدی‌ها یاری‌شان دهد.» چراکه در آن صورت اتفاقی موحش رخ می‌دهد و رهایی ابدی از توهم، در قلب‌هاشان عقیم می‌ماند. آنگاه خرد چگونه می‌تواند خود را بسط دهد، اگر برای تشخیص نیکی و شر همواره به کار گرفته نشود؟ زندگی باید آموزش دایمی باشد؛ انسان باید همه چیز بیاموزد، از زبان به سخن گشودن تا به گاهِ گور.
در مورد ناخودآگاه کودکان مطالب درستی بیان کردی. کسی که بتواند این ذهن‌های کوچک را بخواند، در آنها ریشه‌های نژاد بشری، خاستگاه خدایان، عصاره‌ای که رفتارهای آتی را سبب می‌شود و... را درمی‌یابد. یک سیاه زنگی که با بُت خود سخن می‌گوید و کودکی که با عروسکش حرف می‌زند، در نظر من بسیار به هم نزدیک‌اند.
یک کودک و یک انسان وحشی (بدوی)، حقیقت را از وهم متمایز نمی‌دانند. به خوبی به یاد دارم که در پنج، شش‌سالگی می‌خواستم «قلبم را بفرستم» برای دختر کوچکی که عاشقش شده بودم (منظورم قلب مادی‌ام است). می‌توانستم تصور کنم که آن را در یک سبد صدفی، میان پوشال گذاشته‌ام.
هیچ‌کس به قدر تو در تحلیل این مسایل نکوشیده است. نکات بسیار عمیقی در «داستان زندگی من» بیان کرده‌ای. این حقیقتی است چراکه حتی افرادی که دارای افکار کاملا متضاد با اندیشه‌های تو هستند نیز به آن توجه نشان داده‌اند. برای مثال گونکورها.
تورگنیف عزیز باید اواخر مارس در پاریس باشد. عالی می‌شود اگر بتوانیم شبی هر سه شام را با هم صرف کنیم.
دوباره در فکر سن بوو هستم. بی‌شک می‌توان بدون 30‌هزار فرانک در سال گذرانِ زندگی کرد. اما مسئله ساده‌تر از این حرف‌هاست: کسی که این پول را دارد، هر هفته در روزنامه‌ها اقدام به ضایع کردن دیگران نمی‌کند. چرا او با وجود اینکه پولدار و بااستعداد است، دیگر کتابی نمی‌نویسد؟

این روزها دوباره دارم دون کیشوت را می‌خوانم. چه کهنه‌کتاب شگرفی است! از آن زیباتر هم وجود دارد؟

منبع: روزنامه بهار

آوازهای کوچکی برای ماه - 3

ترجمه: گلاره جمشیدی

هفت سال نامه‌نگاری بین گوستاو فلوبر نویسنده بزرگ فرانسوی با ژرژ ساند بانوی نویسنده‌ای که یکی از چهره‌های پیشرو و هنجارشکن جامعه روشنفکری فرانسه در قرن نوزدهم به شمار می‌آمد یکی از بهترین اسناد برای شناخت روحیات این دو نویسنده و روزگارشان است. دوستی عمیق فلوبر و ساند هم رنگ و بوی عاشقانه دارد و هم برپایه احترام و درکی عمیق شکل گرفته؛ نامه‌های زیر از دوره‌ای انتخاب شده که فلوبر مشغول نوشتن رمان «تربیت احساسات» است. در این نامه‌ها ساند و فلوبر درباره چهره‌های ادبی مهمی مثل تورگنیف، سروانتس و سنت بوو اظهارنظر می‌کنند. متن کامل این نامه‌ها به نام آوازهای کوچکی برای ماه از جانب نشر افق در دست انتشار است.


به ژرژ ساند

کرواسه، سه‌شنبه، 2 فوریه 1869

سرور عزیزم،

تو در ترابادور خودت، مردی ازپاافتاده را می‌بینی. یک هفته در پاریس بودم؛ به دنبال اطلاعات خسته‌کننده (هر روز هفت تا 9 ساعت در کالسکه‌ها، که راه خوبی است برای پول
در آوردن از ادبیات). آه، خوب!
طرحم را دوباره‌خوانی کردم. حجم بالای آنچه هنوز باید بنویسم، وحشت‌زده یا بلکه منزجرم می‌کند، آنقدر که می‌خواهم بالا بیاورم. همیشه وقتی شروع به کار می‌کنم، چنین است. آن وقت است که بی‌حوصله می‌شوم، بی‌حوصله، بی‌حوصله! اما این بار از همیشه بدتر است. به همین دلیل از وقفه‌هایی که در کار یکنواخت روزانه پیش می‌آید، به شدت هراس دارم. گرچه کار دیگری هم از دستم برنمی‌آید. خودم را به زور کشاندم به مراسم تدفینی در پرلاشز، در دره مون مورنسی (Montmorency)، در میان مغازه‌های کالاهای مذهبی...
خلاصه در حال حاضر برای چهار یا پنج ماه موضوع کافی در اختیار دارم. وقتی کار تمام شود و دیگر در بحبوحه خلق دوباره بورژوازی نباشم، چه هورای بلندی خواهم کشید!
سن بوو و شاهزاده ماتیلده را دیدم و داستان شکست‌شان را که به نظرم قطعی است، می‌دانم. سن بوو از دالوز
(Dalloz شرکت انتشاراتی فرانسوی که در سال 1845 تاسیس شد-م)، به شدت عصبانی بود و به لوتامپ
(le Temps- از روزنامه‌های مشهور چاپ پاریس که از سال 1861 تا 1942 منتشر می‌شد-م) رفته است. پرنسس از او خواهش کرد که در این مورد دست به عملی نزند، اما او گوش نکرد. همین. اگر نظر مرا بخواهی باید بگویم اولین اشتباه از پرنسس سر زد به دلیل شتاب‌زدگی‌اش؛ اما دومین و بدترین اشتباه از طرف پدر بوو بود، که مثل یک مرد مودب رفتار نکرد. اگر کسی دوست نسبتا خوبی داشته باشد و آن دوست سالی 30‌هزار فرانک به او خرجی دهد، بی‌شک مدیونش خواهد بود. به گمانم در این مورد به سن بوو گفته بودم «این مسئله باعث آزارت خواهد شد، بیا و دیگر حرفش را نزن»، اما او فاقد عزم و ثبات رای لازم بود. بین خودمان باشد، آنچه کمی باعث انزجار من شد، نحوه تعریف و تمجیدش از امپراتور بود! بله، او از بدینگوئه نزد من ستایش می‌کرد! — و ما تنها بودیم!
پرنسس از اول قضیه را خیلی جدی گرفته بود. من برایش نوشتم که حق با سن بوو بود؛ بی‌شک، سن بوو رفتار مرا نسبت به خودش کمی سرد می‌دید. از آن زمان بود که برای توجیه خودش در برابر من، به این ادعاهای عشق ایزیدوری پرداخت، که کمی هم اهانت به من در آن وجود داشت؛ چون مثل این بود که مرا یک احمق کامل فرض کرده بود.
فکر می‌کنم خود را برای مراسم تدفینی مانند مراسم برانژه (Pierre-Jean de Béranger، 1857-1780، سرودنویس فرانسوی-م) آماده کرده؛ محبوبیت هوگو نیز باعث حسادتش شده است. وقتی کسی می‌تواند کتاب‌ بنویسد و در حال هلاک شدن از گرسنگی هم نیست، چرا برای روزنامه‌ها قلم بزند؟ سن بوو اصلا بافراست نیست. شباهتی به تو ندارد!
قدرت تو برای من جذاب و جالب است. منظورم قدرت تمام موجودیت توست، نه فقط نیروی فکرت.
در نامه آخرت از نقد ادبی حرف زدی و گفتی که به‌زودی محو و نابود خواهد شد. برعکس، من فکر می‌کنم که تازه آغاز طلوعش است. منتقدان از مدت‌ها پیش خط مشی‌های متفاوتی را دنبال می‌کنند، همین. در زمان لاهارپ (Bernard de la Harpe، 1765-1683، سیاح فرانسوی-م)، متخصص دستور زبان بودند؛ در زمان سن بوو و تِن (Hippolyte Adolphe Taine، 1828-1893، مورخ و منتقد فرانسوی و از تاثیرگذاران مکتب ناتورالیسم- م)، تاریخدان‌اند. پس کی هنرمند خواهند بود، فقط هنرمند، اما هنرمند واقعی؟ تو یک نقد ادبی را چگونه می‌شناسی؟ چه کسی مشتاق کاری جدی و عمیق روی آن است؟ آنها بسیار زیرکانه وضعیتی را که نقد در آن نگاشته شده و دلایل ایجاد آن را تحلیل و تجزیه می‌کنند اما «بیان شاعرانه خلسه‌وار» از کجا ناشی می‌شود؟ نحوه سرایش آن؟ سبک و سیاق آن؟ دیدگاه نویسنده؟ هرگز.
این نقد، تخیلی قوی و غمخواری عظیمی می‌طلبد. منظورم توان شور و شوقی است که همواره مهیا باشد. پس از آن «ذوق»، که صفتی است کمیاب، حتی در مورد برترین‌ها، آنقدر که دیگر هیچ‌کسی در موردش سخنی نمی‌گوید.
آنچه مرا همه‌روزه آزار می‌دهد، این است که می‌بینم یک شاهکار و یک افتضاح، هم‌ردیف هم قرار می‌گیرند. از حقیرها تجلیل به عمل می‌آورند و والاها را تحقیر می‌کنند. هیچ چیز حماقت‌بارتر و غیراخلاقی‌تر از این نیست.
در پرلاشز، انزجاری عمیق و نکبت‌بار نسبت به انسانیت مرا دربرگرفته بود. نمی‌توانی تصور کنی تا چه حد در مورد قبرها حس بتواره‌پرستی وجود دارد. یک پاریسی واقعی از یک سیاه زنگی، بت‌پرست‌تر است! این موضوع مرا برمی‌انگیخت که درون یکی از گورها دراز بکشم!
و از نظر «ترقی‌خواهان»، هیچ چیز برتر از اعاده حیثیت از روبسپیر (Maximilien Robespierre، (۱۷58-۱۷94) از معروف‌ترین رهبران انقلاب فرانسه و یکی از تاثیرگذارترین اعضای کمیته نجات ملی انقلاب فرانسه بود و نقش بسزایی در دوره وحشت پس از انقلاب و به راه‌انداختن آن بازی کرد. دوره وحشت و سرکوب، با دستگیری و اعدام وی با گیوتین به پایان رسید-م) نیست! کتاب همل (Hamel) را به یاد بیاور! اگر جمهوری بازمی‌گشت، قطب‌های آزادی را به واسطه سیاست تقدیس می‌کردند و به شدت به آن معتقد می‌شدند.
کی تو را خواهم دید؟ قصد دارم از «عید پاک» تا اواخر می ‌در پاریس بمانم. این بهار برای دیدنت به نوهان می‌آیم، قسم می‌خورم. 

منبع: روزنامه بهار

آوازهای کوچکی برای ماه - 2

ترجمه: گلاره جمشیدی

هفت سال نامه‌نگاری بین گوستاو فلوبر نویسنده بزرگ فرانسوی با ژرژ ساند بانوی نویسنده‌ای که یکی از چهره‌های پیشرو و هنجارشکن جامعه روشنفکری فرانسه در قرن نوزدهم به شمار می‌آمد یکی از بهترین اسناد برای شناخت روحیات این دو نویسنده و روزگارشان است. دوستی عمیق فلوبر و ساند هم رنگ و بوی عاشقانه دارد و هم برپایه احترام و درکی عمیق شکل گرفته؛ نامه‌های زیر از دوره‌ای انتخاب شده که فلوبر مشغول نوشتن رمان «تربیت احساسات» است. در این نامه‌ها ساند و فلوبر درباره چهره‌های ادبی مهمی مثل تورگنیف، سروانتس و سنت بوو اظهارنظر می‌کنند. متن کامل این نامه‌ها به نام آوازهای کوچکی برای ماه از جانب نشر افق در دست انتشار است.

به گوستاو فلوبر، در کرواسه
نوهان، 17 ژانویه 1869

حال شخصی با نام ژرژ ساند خوب است و از زمستان فوق‌العاده‌ای که بر «بری» حکمرانی می‌کند، لذت می‌برد، دسته دسته گل می‌چیند، موارد جالب و غیرمتعارف گیاه‌شناسی را یادداشت می‌کند، شنل و بالاپوش برای عروسش و لباس برای عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی می‌دوزد، صحنه را آماده می‌کند، به عروسک‌ها لباس می‌پوشاند، موسیقی را بررسی می‌کند و با همه اینها، ساعت‌ها با اورور کوچولو که کودک اعجاب‌انگیزی است وقت می‌گذراند.
هیچ‌کس در زندگی خانوادگی‌اش، شادتر و آرام‌تر از این ترابادور پیر بازنشسته نیست. او که گاه گاه آوازهای کوچکی برای ماه می‌خواند، بی‌هراس از خوب یا بد خواندن، فی‌البداهه، قطعه‌هایی می‌خواند که به ذهنش می‌دوند و باقی اوقات را با لذت تمام وقت می‌گذراند. البته روزگار برایش همیشه چنین دلپذیر نبوده است. او در جوانی حماقت‌هایی هم داشت، اما چون نه بدی کرد، نه احساسات شرورانه‌ای داشت و نه به بطالت زیست، حالا شاد است و آرام و می‌تواند با هر چیزی سرگرم تفریح شود.
من به هیچ عنوان از قضیه سن بوو چیزی نمی‌دانم. یک دوجین روزنامه گرفتم و به تمام‌شان مراجعه کردم، اما اگر لینا که گهگاه اخبار مهم را برایم می‌گوید، نبود، من حتی نمی‌دانستم که ایزیدور هنوز زنده است.
سن بوو خیلی تندمزاج است و در مورد آرا و عقاید، چنان شکاک تمام‌عیاری است که من هرگز از اعمالی که از او سر می‌زد متحیر نمی‌شدم. البته همیشه چنین نبود، دست‌کم به این اندازه. من او را بسیار ساده‌لوح‌تر و جمهوری‌خواه‌تر از آن دوران خودم می‌دانم. لاغر و پریده‌رنگ بود و آرام؛ انسان‌ها چقدر تغییر می‌کنند! استعداد، دانش و ذهنش به شدت رشد کرده، اما من شخصیت سابقش را بیشتر دوست داشتم. هنوز هم خوبی‌های زیادی در او هست، همچنین عشق و احترام به ادبیات؛ او در عرصه نقد آخرین خواهد بود. نقد صحیح، پس از او از بین خواهد رفت. شاید هم دیگر دلیلی برای وجودش در میان نیست. تو چه فکر می‌کنی؟
چنان‌که پیداست، کتاب‌های آن دهاتی بددهن را می‌خوانی. من به سهم خودم از او دوری می‌کنم.
خیلی خوب می‌شناسمش. من بریکون دسپرونو را که یک روستایی است، اما دهاتی بددهن نبوده و نیست دوست دارم، حتی وقتی که هیچ محلی نزد کسی نداشت؛ کلمه بددهن داستان خودش را دارد. انحصارا برای بورژواها ساخته شده، نه؟ 90‌درصد از زنان طبقه متوسط روستایی، به شدت بی‌نزاکت هستند (چرب‌زبان و بددهن)؛ با وجود چهره‌های زیبایی که باید حاکی از غرایز لطیف باشد. انسان وقتی پایه‌ای عمیق از عزت نفس را در این خانم‌های قلابی می‌بیند، حیرت‌زده می‌شود. زن دیگر کجا پیدا می‌شود؟ او در جامعه دارد تبدیل به موجودی غریب می‌شود.
شب بخیر، ترابادور من: دوستت دارم و به گرمی در آغوش می‌فشارمت؛ موریس هم همین‌طور.
ژ. ساند

منبع: روزنامه بهار

آوازهای کوچکی برای ماه - 1




ترجمه: گلاره جمشیدی

هفت سال نامه‌نگاری بین گوستاو فلوبر نویسنده بزرگ فرانسوی با ژرژ ساند بانوی نویسنده‌ای که یکی از چهره‌های پیشرو و هنجارشکن جامعه روشنفکری فرانسه در قرن نوزدهم به شمار می‌آمد یکی از بهترین اسناد برای شناخت روحیات این دو نویسنده و روزگارشان است. دوستی عمیق فلوبر و ساند هم رنگ و بوی عاشقانه دارد و هم برپایه احترام و درکی عمیق شکل گرفته؛ نامه‌های زیر از دوره‌ای انتخاب شده که فلوبر مشغول نوشتن رمان «تربیت احساسات» است. در این نامه‌ها ساند و فلوبر درباره چهره‌های ادبی مهمی مثل تورگنیف، سروانتس و سنت بوو اظهارنظر می‌کنند. متن کامل این نامه‌ها به نام آوازهای کوچکی برای ماه از جانب نشر افق در دست انتشار است.


به ژرژ ساند

شبِ سن سیلوستر، ساعت یک بامداد 1868

چرا نباید سال 1869 را با این آرزو برای تو و عزیزانت که «سال نو مبارک‌تان باد» آغاز کنم؟ این کار منسوخ شده، اما برای من دلنشین است. خب، حالا بیا حرف بزنیم.
نه، من برآشفته نیستم و هیچ گاه بهتر از این نبوده‌ام. در پاریس مرا «پرطراوت، مثل دختری جوان» می‌خواندند و کسانی که از نحوه زندگی‌ام بی‌خبرند، آن را حمل بر سلامت ناشی از آب و هوای ییلاق می دانستند. اینها عقاید عامه هستند. بدن هرکسی اسلوبی دارد. در مورد من، وقتی گرسنه نیستم، تنها چیزی که می‌توانم بخورم، نان خشک است و غیرقابل هضم‌ترین مواد، مثل سیب‌های درون شراب ترش سیب و گوشت نمک سود، چیزهایی هستند که معده‌دردم را درمان می‌کنند. کسی که خصوصیات متعارف ندارد، نباید برای زندگی مطابق قواعد متعارف تلاش کند.
شوریدگی‌ام نسبت به کار را می‌توانم با حمله تب‌خال مقایسه کنم. من وقتی که گریه می‌کنم، خودم را می‌خارانم. همزمان هم لذت دارد و هم عذاب. من کارهای دلخواهم را انجام نمی‌دهم! چراکه انسان خودش موضوعات را انتخاب نمی‌کند، بلکه این موضوعات‌اند که خود را به شخص تحمیل می‌کنند. آیا من روزی سوژه خودم را خواهم یافت؟ آیا ایده‌ای متناسب با طبعم از آسمان‌ها فرو خواهد افتد؟ آیا خواهم توانست کتابی بنویسم که قلب و روح خود را در آن جاری سازم؟ در لحظات خیره‌سری‌ام، حس می‌کنم که در حال به چنگ آوردن بارقه‌ای هستم از رمانی حقیقی. اما پیش از آن، سه، چهار تای دیگر هم برای نوشتن در اختیار دارم (که به علاوه خیلی هم مبهم‌اند و پیچیده) و با سرعتی که من پیش می‌روم، اگر این سه، چهار تا را بنویسم، بهترین کاری است که می‌توانم انجام دهم. من مثل آقای «پرادوم» هستم، که فکر می‌کند زیباترین کلیسا آن است که همزمان مناره کلیسای استراسبورگ، ستون‌های سن پیترز، رواق پارتنون و... را با هم داشته باشد. من آرمان‌های متناقضی دارم و بعد، شرمساری، دودلی و ناتوانی.
اینکه آیا این «محدودیت» که من خود را به آن محکوم کرده‌ام، ممکن است از روی «سرخوشی» باشد، باید بگویم که نه. اما چه می‌توانم بکنم؟ سرمست شدن با جوهر و مرکب، بسیار ارزنده‌تر است از مست شدن با شراب. الهه شعر، با همه سرکشی‌اش، کمتر از یک زن دردسرساز است. نمی‌توانم این دو را با هم هماهنگ کنم. باید انتخاب کرد و انتخاب من مدت‌ها پیش انجام شده. فقط مسئله شور و احساسات باقی می‌ماند که همیشه خادمین من بوده‌اند؛ حتی در عنفوان جوانی‌ام. درست همان‌طور که می‌خواستم به کارشان گرفته‌ام. حالا به 50سالگی رسیده‌ام و تب و تاب‌شان، آزارم نمی‌دهد.
چنین پرهیزی هیچ جالب نیست، من هم موافقم. در این شیوه زندگی لحظاتی وجود دارد سرشار از کسالتی مهیب و پوچ. اما هرچه پا به سن بگذاری، آن هم به تناسب بیشتر و بیشتر رنگ می‌بازد. به طور خلاصه، «هستی» در نگاه من مشغله‌ای است که من برایش ساخته نشده بودم و هنوز هم...!
سه روز در پاریس ماندم، برای جست‌وجوی اطلاعات و انجام کارهایی در مورد کتابم. جمعه پیش آنچنان خسته و فرسوده بودم که ساعت هفت بعدازظهر به رختخواب رفتم. عیاشی‌های جنون‌آمیز من در پایتخت این‌گونه است.
گونکور‌ها (Goncourts-برادران گونکور: ادموند (1896-1822) و ژولز (1870-1830) نویسندگان ناتورالیست فرانسوی-م) را دیدم در حالی‌که نظرشان نسبت به کتابی با عنوان «داستان زندگی من» اثر ژرژ ساند، با تحسینی شورانگیز همراه بود. و این ثابت می‌کند سطح سلیقه‌شان نسبت به یادگیری‌شان بالاتر است. آنها حتی می‌خواستند تمام تحسین و تقدیرشان را در نامه‌ای برایت بیان کنند. او فیدو (Ernest-Aimé Feydeau، 1873-1821، نویسنده فرانسوی-م) را با شاتوبریان مقایسه می‌کند، «جذامی شهر ائوست» (Lepreux (de la cité d’Aoste، رمانی اثر خاویر دومستر نویسنده فرانسوی، (Xavier de Maistre 1852-1763 -م) را بسیار تحسین می‌کند و دون کیشوت را ملال‌آور می‌داند و...

توجه کرده‌ای که شور ادبی چقدر کم شده است؟ آگاهی از زبان، باستان‌شناسی، تاریخ و...، تمام اینها اگرچه باید به کار گرفته شوند، اما و اما! به هیچ‌وجه! مردم به اصطلاح روشنفکر، مدام نسبت به هنر بی‌کفایت‌تر می‌شوند. حتی مفهوم هنر از آنها می‌گریزد. تفسیر و تاویل از متن برایشان مهم‌تر است. آنها به عصای زیر بغل بیشتر از پاهای خودشان توجه می‌کنند.

منبع: روزنامه بهار

آوازهای کوچکی برای ماه؛ نامه‌های گوستاو فلوبر و ژرژ ساند

 به گزارش خبرنگار ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، کتاب «آوازهای کوچکی برای ماه؛ نامه‌های گوستاو فلوبر و ژرژ ساند» با ترجمه‌ی گلاره جمشیدی از سوی نشر افق به چاپ می‌رسد.

در معرفی این کتاب عنوان شده است: دوستی گوستاو فلوبر، نویسنده‌ی مادام بوواری، و ژرژ ساند، بانوی نویسنده، هم‌ رنگ و بوی عشق دارد و هم باور و احترامی دوجانبه است. نامه‌نگاری این دو شمایل بزرگ قرن نوزدهم حال و هوای زندگی روشنفکران، نویسندگان، اشراف، دعواهای ادبی، سلیقه و نگاه‌های متفاوت به هنر و ادبیات در قرن نوزدهم را ترسیم می‌کند.

چندی پیش نیز مجلدی دیگر از نامه‌های فلوبر به لوییزه کوله که معشوقه‌اش بود، با ترجمه‌ی اصغر نوری از سوی نشر نیلوفر منتشر شد. این کتاب با عنوان «نوشتن مادام بوواری؛ حماقت، هنر و زندگی» دربرگیرنده‌ی نامه‌های این نویسنده به لوییزه کوله است. این نامه‌ها در هنگام خلق «مادام بوواری» نوشته شده است. فلوبر در این نامه‌ها به معشوقه‌اش از مشکلات و دشواری‌های تألیف رمان «مادام بوواری» می‌نویسد و همچنین علاوه بر این‌که از این موضوعات سخن می‌گوید، فضای هنر و ادبیات زمان خودش را نقد می‌کند و آثار نویسندگان هم‌عصر خودش را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد. در عین حال، زبان و نثر این نامه‌ها کاملا تغزلی و عاشقانه است و هرچند اختصاصا دو نامه‌ی آن کاملا عاشقانه است؛ اما در نامه‌های دیگر هم ما مدام شاهد ابراز عشق و محبت فلوبر و کوله هستیم. فلوبر و کوله در طی مدت 15 سال عشق و دوستی که با هم داشتند، به ندرت همدیگر را ملاقات می‌کردند و همواره از طریق نامه با یکدیگر در ارتباط بودند.

***
دوستان عزیز، درصورت تمایل، می‌توانید کتاب نوشتن مادام بوواری؛ حماقت، هنر و زندگی را با قیمت 3500 تومان از فروش‌گاه کتاب افق تهیه کنید.