با هم کتاب بخوانیم - ۲۳
مامانبزرگم به من جواب نداد. مامانبزرگ هر وقت ناراحت شود، به حرف آدم گوش نمیکند. فقط حرف خودش را میزند. به بابابزرگم گفت: «گفتم به این سبیل کوفتی اینقدر فکر نکن! گوش نکردی. حالا آبرومون میره! بدبخت شدیم!»
من گفتم: «مامانبزرگ، مردم سبیل بابابزرگ رو دوست دارن.»
بعدش بابابزرگم دستی به سبیلش کشید. وقتی بابابزرگم دستی به سبیلهایش میکشد، یعنی عصبانی است. گفت: «زن، این چه حرفیه میزنی؟ مگه دزدی کردم؟ مگه قتل کردم؟ مگه دروغ گفتم؟ که آبروم بره!»
من و مامانبزرگ ساکت شدیم. وقتی بابابزرگ عصبانی میشود، ما ساکت میشویم. بعدش گفت: «توی همین قوطی از صبح تا شب دروغ میگن آبروشون نمیره. من سبیلم بزرگ شده آبروم رفته؟»
من خندهام گرفت. بعد با انگشتم تلویزیون را نشان دادم. گفتم: «ای قوطی!»
بابابزرگ سبیل موکتی، نوشتهی علیاصغر سیدآبادی، نشر افق، چاپ اول ۱۳۹۱، قیمت ۹۵۰۰ تومان