روز امضاء کتاب لُک‌نت

روز سه‌شنبه از ساعت 18 تا 20 امیرحسین یزدان‌بُد لُک‌نت را در کتاب اُفق برای شما امضا خواهد کرد. شما می‌توانید این کتاب تازه چاپ را در آن روز با 10% تخفیف تهیه کنید.

پُر فروش‌های کتاب اُفق


پُر فروش‌های کتاب اُفق در هفته گذشته:


شب‌های روشن/ داستیفسکی/ ترجمۀ سروش حبیبی/ نشر ماهی

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد/ اوریانا فالاچی/ ترجمۀ یغما گلرویی/ نشر دارینوش

یک عاشقانه آرام/ نادر ابراهیمی/ نشر روزبهان

گریزپا
/ آلیس مونرو/ ترجمۀ شقایق قندهاری/ نشر اُفق

اگنس
/ پتر اشتام/ ترجمۀ محمود حسینی‌زاد/ نشر اُفق


منگی/ ژوئل اگلوف/ ترجمۀ اصغر نوری/ نشر اُفق

لُک‌نت/ امیرحسین یزدان‌بُد/ نشر اُفق

تو مشغول مردن‌ات بودی/ گزیده شعر و عکس/ ترجمۀ محمدرضا فرزاد/ نشر حرفه هنرمند

رفیق پانجونی/ یرواند اُتیان/ ترجمۀ آندرانیک خچومیان/ نشر اُفق

بیگانه/ آلبر کامو/ ترجمۀ خشایار دیهیمی/ نشر ماهی

پُر فروش‌های کتاب اُفق


پُر فروش‌های کتاب اُفق در هفته گذشته:


شب‌های روشن/ داستیفسکی/ ترجمۀ سروش حبیبی/ نشر ماهی

گریزپا/ آلیس مونرو/ ترجمۀ شقایق قندهاری/ نشر اُفق

خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره‌وقت/ شرمن الکسی/ ترجمۀ رضی هیرمندی/ نشر اُفق

ربکا/ دافنه دو موریه/ ترجمۀ خجسته کیهان/ نشر اُفق

آقای سفیر/ نشر نی

ماجرای عجیب سگی در شب/ مارک هادون/ ترجمۀ شیلا ساسانی‌نیا/ نشر اُفق

در کافه جوانی گم شده/ پاتریک مودیانو/ ترجمۀ ساسان تبسمی/ نشر اُفق

ناتور دشت/ سلینجر/ ترجمۀ محمد نجفی/ نشر نیلا

بار هستی/ میلان کوندرا/ ترجمۀ پرویز همایون‌پور/ نشر قطره

مرگ در می‌زند/ وودی آلن/ ترجمۀ حسین یعقوبی/ نشر چشمه


کی از «کتاب افق» چی خریده؟ - 20

عاطفه، ساکن تهران نیست امّا همانطور که در عکس می‌بینید، عناوینِ زیادی از کتاب‌های نشر اُفق را از "کتاب اُفق" تهیه کرده است. هرچند که به قولِ خودش، این‌ها فقط کتاب‌های نشرِ اُفق هستند و کتاب‌های دیگر ناشرین را برای ما نفرستاده است. ممنون از عاطفه که لُطفی بی‌نهایت به ما دارد. 


پُر فروش‌های کتاب اُفق


پُر فروش‌های کتاب اُفق در هفته گذشته:


نامه به کودکی که هرگز زاده نشد/ اوریانا فالاچی/ ترجمۀ یغما گلرویی/ نشر دارینوش

گریزپا/ آلیس مونرو/ ترجمۀ شقایق قندهاری/ نشر اُفق

این‌سوی رودخانه اُدر/ یودیت هرمان/ ترجمۀ محمود حسینی‌زاد/ نشر اُفق

اگنس/ پتر اشتام/ ترجمۀ محمود حسینی‌زاد/ نشر اُفق

آلیس/ یودیت هرمان/ ترجمۀ محمود حسینی‌زاد/ نشر اُفق

شب‌های روشن/ داستیفسکی/ ترجمۀ سروش حبیبی/ نشر ماهی

یک عاشقانه آرام/ نادر ابراهیمی/ نشر روزبهان

مادر بزرگت رو از این‌جا ببر/ دیوید سِدرایس/ ترجمۀ پیمان خاکسار/ نشر زاوش

تنهایی پُر هیاهو/ هرابال/ ترجمۀ پرویز دوایی/ نشر کتاب روشن

خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره‌وقت/ شرمن الکسی/ ترجمۀ رضی هیرمندی/ نشر اُفق

کی از «کتاب افق» چی خریده؟ - 19

الناز، یکی از کسانی است که همیشه به ما سر می‌زند. از کتاب گرفته تا موسیقی و چیزهای تزئینی و کادویی‌اش را از ما تهیه می‌کند. این‌هم عکسی است که خودش برای ما فرستاده و بخشی از آن چیزهاست.



و همچنین سری هم به وبلاگش بزنید.

اندر احوالات روشن‌فکری‌هایم! (بخش اول)


ساعتِ مُچی‌ام را نگاه
کردم، ساعت چهارُ پنجاهُ نُه دقیقه بود. با عجله از روی صندلی برخاستم و خُرده وسایلم را داخلِ کیفِ دوشی‌ام فرو کردم و بدون فوتِ وقت محلِ کارم را ترک کردم. در خیابان سردرگم به این‌سو و آن‌سو نگاهی انداختم و بی‌منظور پیاده‌رو را سلانه‌سلانه قدم زدم. از کنار یک کافه‌قنادی گذشتم و بلافاصله مردی میانسال که چسبیده به شیشه در حال خواندن روزنامه و خوردن قهوه بود، نظرم را جلب کرد. عجب آدم مُتشخصی بود! به گمانم باید نویسنده‌ای چیزی می‌بود. بی‌آنکه لحظه‌ای فکر کنم، به داخل آن کافه‌قنادی شیک رفتم که همه جایش رنگ سفید بود، یخچال‌هایش، فنجان‌هایش، رُپوشِ کارمندانش، و حتی قابِ عینکِ صندوق‌دارش که عجیب با محیط آنجا تناسُب داشت! آنجا بود که تازه به خودم آمدم که من در این‌جا چه می‌خواهم! و اوضاع زمانی بدتر شُد که مُتصدی خانُمی از پُشتِ انبوهی شیرینی و کیکِ داخلِ یخچال گفت: "بفرمائید." من، گیجُ مَنگ کمی مِنُ مِن کردم و با انگشت به یک شیرینی گرد که در کودکی به آن پیراشکی می‌گفتم اشاره کردم. وقتی قبضِ پرداختیِ پیراشکی شکلاتی‌ام را تحویل گرفتم، تازه دو زاریِ کجم سقوط کرد، زیرا مُتوجه شدم که باید همان دو ساعت اضافه کارِ روز قبلم را بدهم بابتِ این دوناتِ شُکلاتیِ (روی قبض این نام را نوشته بود)! ناچاراً، و برای آن‌که آبرویم حفظ شود مبلغ را پرداخت کردم و دونات (چه اسمِ بامزه‌ای) در پاکت، و پاکت در دست به سمتِ درِ خروجی رفتم که باز هم آن آقای شیک‌پوش که عینکِ گردی بر چشم داشت و روزنامه می‌خواند و قهوه نیمه خورده‌ای در برابرش بود را دیدم. چقدر انسانِ مُتشخصی می‌نمود. تصور کردم که حتماً ساکنِ همیشگی این شهر نیست و شاید برای کاری یا دیداری به این‌جا آمده است. اگر یک فراک می‌پوشید و با دست‌کش‌های چرمی به دست در خیابان قدم می‌زد و سیگاری دود می‌کرد، چقدر جلبِ توجه می‌کرد و چقدر می‌توانست مورد احترام اطرافیانش باشد؛ چه بسا که همین حالا هم بود، لااقل این‌طور می‌نمود.

 

از کافه‌قنادی بیرون آمدم. هنوز زمانِ زیادی داشتم برای آن‌که به خانه بروم، پس ترجیح دادم به راهم ادامه بدهم. از برابر یک روزنامه‌فروشی گذشتم و یک مجله فرانسوی خریدم، چه جالب! بر من خُرده نگیرید، آخر عکسِ روی جلدش عکسِ زیبایی بود. مجله را که بر‌می‌داشتم، یک پاکت سیگارِ برگ کوچک هم درخواست کردم. حالا هرکس مرا ‌ببیند، تصور می‌کند که برای خودم شخصی هستم، کسی که فرانسه می‌داند و سیگار برگ دود می‌کند. خوشم آمد، کمی دلم خوش شُد و حسی کودکانه مرا فرا گرفت، حسی آمیخته با کنجکاوی. به سُرعتِ قدم‌هایم افزودم و بعد از عبور از چند خیابان به داخلِ یک کافه رفتم. به یک چشم برهم زدن خودم را از میانِ دودِ سیگارهای مُعلق در هوا به گوشه‌ی دنجِ کافه رساندم که کیپ تا کیپش آدم نشسته بود، آدم‌هایی که اکثراً سیگاری دود می‌کردند و گاهی دستِ‌شان را بر پیشانی می‌گذاشتند و گاهی قهوه‌ای، چیزی می‌خوردند. همه چیز آن‌جا خاص بود، حتی خاص‌تر از آن کافه‌قنادی که مُشتری‌هایش نمی‌توانستند سیگار دود کنند! دلم برای آن آقا خیلی سوخت. باید آدرسِ این‌جا را می‌دانست.

 

دیوارهای کافه با عکس‌هایی از نویسنده‌ها و احتمالاً بازیگرهای سرشناسِ سینما تزئین شده بود. چندتایی‌شان را شناختم، و چندتایی‌شان را حتی نتوانستم بفهمم که چه پیشه‌ای دارند! آن‌جا کُلی میزُ صندلیِ لهستانی چیده شُده بود، یک تلفُنِ زیمنسِ آلمانی هم بود که این حس را برمی‌انگیخت که اگر آن را برداری می‌توانی صدای رایش سوم را بشنوی!

امّا در کنار میز من گروهی دختر و پسر جوان نشسته بودند، و در جلوی میز نیز سه خانُمِ جوان که گویا مُنتظر آمدنِ آرشیدوک‌ی، کُنت‌ی یا لااقل ویکُنت‌ی بودند. لحظه‌ای خودم را آن لااقل ویکُنت تصور کردم، امّا وقتی یادم آمد که شست پایم به دلیل پاره بودنِ جورابم مور مور می‌شود، از این رویا گذشتم! در همین احوالات بودم که آقایی با لبخندی بر لب و پیش‌بندی بر گردن و شکم، در برابرم قد کشید و پُرسید که آیا زیر سیگاری می‌خواهم؟ و من هم بعد از مکثی طولانی به یاد آوردم که من اصلاً سیگار نمی‌کشم، پس چرا سیگار خریده‌ام و این چه سئوالی است که این مَردَک می‌پُرسد! اما خون‌سردی‌ام را حفظ کردم و کمی خَشِ صدایم را افزایش دادم و پاسخ دادم: "حتماً!" سپس دفترچه‌ی کوچکی بروی میز گذاشت و رفت. حالا من مانده بودم و ورق‌هایی پُر از چیزهایی که اصلاً نمی‌توانستم نامِ صحیح برخی از آن‌ها را تلفظ کنم، خوردنش که دیگر پیشکش!

 

(پایان بخش اول)

 

آدینه با اُفق

قرارمان بود که هر چهارشنبه سه عُنوان کتاب پیشنهادی برای آخر هفته مُعرفی کنیم. متأسفانه این هفته به دلیل جا گذاشتنِ رَمِ دوربین در کتاب اُفق و نداشتنِ عکس کتاب‌ها، با عرضِ معذرتِ فراوان، یک عُنوان کتاب بیشتر پیشنهاد نمی‌دهیم. آخر هفتۀ خوبی داشته باشید.

***



"خدایان این سرزمین را ترک کرده‌اند، قهرمانان دوران باستان، هرکول و پرومته، رخت بربسته‌اند. همسرم هم بهتر دید این زندگی را ترک کند، درست مثل پِرل، دختر خاخامی از براتیسلاوا که عاشق من بود و من هم عاشق او، چون خیلی شبیه همسرم پیپسی بود..."


همه‌ ترس‌هایم/ بهومیل هرابال/ ترجمۀ شیما روحانی/ نشر ترانه

یک پیشنهاد ویژه

خُب، قرار بود از فردا به مُدتِ سه روز همۀ کتاب‌های نشر ماهی را با 10 تا 15 درصد تخفیف به فروش برسانیم. نه اینکه کسی یا جایی بر ما خُرده گرفته باشد، اما امروز تصمیم گرفتیم که به احترام دیگر همکارانِ‌مان و برای آنکه آن‌ها دُچار مُشکلی نشوند و بر ما خُرده نگیرند، برنامه را کمی تغییر دهیم. از فردا، سه‌شنبه پنج آذر تا پس فردا شش آذر، کتاب‌های قطعِ جیبی نشر ماهی با 10% تخفیف برای همه به فروش خواهد رسید. البته اگر شُما پنج جلد از این مجموعه را تهیه کنید، تخفیف شُما به 15% خواهد رسید. 

این طرح در روز پنجشنبه تغییر می‌کند. کتاب‌های قطع جیبی نشر ماهی در روز پنجشنبه جای خود را به دیگر عناوین نشر ماهی خواهند داد که شامل داستان کوتاه‌های کافکا و یادداشت‌های کامو هم می‌شود. طرح در روز پنجشنبه نیز 10% تخفیف را شامل حالِ خریداران می‌کند.


کی از «کتاب افق» چی خریده؟ - 18

"آفتاب" یکی از کسانی است که لُطفش همیشه شامل حالِ ما بوده است. می‌آید و از ما خرید می‌کند و ما را از آنچه خریده است مُطلع می‌کند. یکی از دوستانی که با کامنت‌ها و عکس‌هایش باعث دل‌گرمیِ می‌شود. 

و من از طرفِ همه‌ی همکارانم در اُفق از او و دیگر دوستان بی‌نهایت ممنونم که تا به این حد باعث ‌دل‌گرمیِ ما می‌شوند تا بتوانیم هر روز با ایجادِ فضایی مناسب‌تر، در کنارِ شُما باشیم. آفتاب عزیز، ممنون.

در ضمن این هم وبلاگ "آفتاب" می‌باشد. سری بزنید، خوب است.


پُر فروش‌های کتاب اُفق

پُر فروش‌های کتاب اُفق در هفته گذشته:


گریزپا - آلیس مونرو - ترجمۀ شقایق قندهاری - نشر اُفق

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد - اوریانا فالاچی - ترجمۀ یغما گلرویی - نشر دارینوش

این‌سوی رودخانه اُدر - یودیت هرمان - ترجمۀ محمود حسینی‌زاد - نشر اُفق

مادر بُزرگت را از این‌جا ببر - دیوید سِدرایس - ترجمۀ پیمان خاکسار - نشر زاوش

خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره‌وقت - شرمن الکسی - ترجمۀ رضی هیرمندی - نشر اُفق

گرما زدگی - فرشته احمدی - نشر اُفق

یوزپلنگانی که با من دویده‌اند - بیژن نجدی - نشر مرکز

سووشون - سیمین دانشور - نشر خوارزمی 

چهل‌ نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی - نشر روزبهان

آلیس - یودیت هرمان - ترجمۀ محمود حسینی‌زاد - نشر اُفق