مأمور سیگاری خدا

تاکسی‌نگاری‌های آقای نویسنده!


**همه ما بیش و کم، سوار تاکسی می‌شویم. آن‌ها که در شهرهای بزرگ زندگی می‌کنند بیش‌تر و آنان که در شهرهای کوچک می‌زیند شاید کم‌تر؛ آنان‌که سرشان شلوغ است و کارشان غیر متمرکز، و هر لقمه روزی‌شان را باید از گوشه‌ای از زمین جمع کنند بیش‌تر و آنان‌که... یحتمل کم‌تر!
حالا منظور؟! منظور این‌که خواهی-نخواهی خیلی از ما، چه ماشین شخصی داشته باشیم و چه نداشته باشیم. چه وضع‌مان خوب باشد و چه نباشد. چه پرمشغله باشیم و چه نباشیم(دوباره شروع کردم!)، تجربه‌هایی از این اجتماع کوتاه و مختصر داریم. و هر روز در این اجتماع با آدم‌های جالبی روبه‌رو می‌شویم؛ آدم‌هایی با رفتارها و سلیقه‌ها و افکاری منحصر به فرد که شاید داستانش را آخر شب، برای خانواده‌مان با آب و تاب تعریف کنیم.

نوشته‌ی زهیر قدسی منتشرشده در وبلاگ جاکتابی
ادامه نوشته

مامور سیگاری خدا، یا گوش دادن یواشکی به حرف‌های مردم

شنیدن حرفهای تاکسی، حتا اگر مرز بندی جدی با عقاید عامه جامعه هم داشته باشیم جذابیت زیادی دارد، چه برسد به آنکه به دنبال راهی برای شناخت افکار مردم باشیم.

محسن حسام مظاهری، ۳۰ ساله، کار‌شناس ارشد جامعه‌شناسی است، برای انجام پروژه‌ای تحقیقی، نوعی دوربین مخفی ادبی به دست گرفته و در تهران، اصفهان و چند شهر دیگر، صدای مردم را در تاکسی‌ها ضبط کرده است.

اثر، چیزی میان داستان و مستند است، در واقع برخلاف ادعای نویسنده کتاب، گاهی استعاره‌ها و کنایه‌ها در نوشته‌هایش به چشم می‌خورد که از حالت روایتگرانه صرف خارج می‌شود و این طبیعی است، چراکه نمی‌توانیم توقع داشته باشیم نویسنده‌ای که داستان نویس نیست و جامعه‌شناس است، در روایت خود، اثری بی‌طرف از نوع روزنامه نگارانه‌اش منتشر کند.

تاکسی نگاری، اتفاق بی‌سابقه‌ای نیست، قبلا هم شاید کتاب تاکسی نوشت‌های ناصر غیاثی را خوانده باشید اما‌‌ همان طور که بحث‌های تاکسی‌ها ماه به ماه و روز به روز تغییر می‌کند، به طور قطع، مطالعه این کتاب که از زبان یک مسافر در سال اخیر نوشته شده است، با کتابهای دیگری که در سالهای پیش از دید راننده تاکسی نوشته شده باشد فرق می‌کند و ما را بیشتر در موقعیت فرضیمان در تاکسی‌هایی قرار می‌دهد که از این سمت شهر به آن سمت شهر می‌روند.

مطالعه مکالمه‌ای که به استناد این کتاب سر کوچه خود ما اتفاق افتاده است، برای من به شخصه جذابیت زیادی دارد.

نویسنده نوشته است: من همیشه تاکسی را به اتوبوس ترجیح می‌دهم. نه فقط به خاطر آنکه در تاکسی جایی مخصوص و انحصاری داری که می‌توانی آسوده در آن بنشینی و خیالت راحت باشد که اگر پیرمرد و پیرزنی سوار شد، او هم جای مخصوص به خودش را خواهد داشت و نیازی نیست تو زیر فشار وجدان درونی یا نگاه‌های سرزنش بار دیگران جایت را به او بدهی، آن هم وقتی خسته و کوفته از سر کار بر می‌گردی... من بیش از همه این‌ها، تاکسی را به خاطر آن به هر وسیله نقلیه عمومی دیگر ترجیح می‌دهم که یک «محیط» کوچک و محدود است که افرادش گرچه به فاصله‌های کم تغییر می‌کنند، اما همیشه تعدادشان سقفی ثابت و مشخص دارد و هر فرد تازه وارد، تنها وقتی می‌تواند وارد این محیط شود که جانشین فرد قبلی شود.»

کتاب را نشر افق، به قیمت ۵۵۰۰ تومان، در ۲۲۰۰ نسخه و برخلاف مستند بودنش در مجموعه داستان‌های ادبیات امروز منتشر کرده است. طراح جلد آن کیانوش غریب‌پور است.

فراهم آورنده کتاب، گفتگوهای تازه‌ای را که ضبط می‌کند در وبلاگ خود «تاکسی نوشت» منتشر می‌کند. اما جدای آنکه می‌توان این‌ها را کتاب کرد و منتشر کرد یا در وبلاگ منتشر کرد، تکنولوژِی این روز‌ها امکان تازه‌ای در اختیار ما گذاشته تا مکالمات تاکسی را با دیگران به اشتراک بگذاریم.

 اگر در توییتر، فعال باشید، می‌توانید به آسانی هر جمله‌ای را که در تاکسی‌ها می‌شنوید و دلتان می‌خواهد با دیگران در میان بگذارید، با تگ #تاکسی یا #تاکسی_نوشت در مجموعه‌ای قرار دهید که دیگران بتوانند در‌‌ همان لحظه از آن جمله «نغز» مطلع شوند.

نوشته نیما افشار نادری منتشرشده در سایت پندار