ترجمه: گلاره جمشیدی

هفت سال نامه‌نگاری بین گوستاو فلوبر نویسنده بزرگ فرانسوی با ژرژ ساند بانوی نویسنده‌ای که یکی از چهره‌های پیشرو و هنجارشکن جامعه روشنفکری فرانسه در قرن نوزدهم به شمار می‌آمد یکی از بهترین اسناد برای شناخت روحیات این دو نویسنده و روزگارشان است. دوستی عمیق فلوبر و ساند هم رنگ و بوی عاشقانه دارد و هم برپایه احترام و درکی عمیق شکل گرفته؛ نامه‌های زیر از دوره‌ای انتخاب شده که فلوبر مشغول نوشتن رمان «تربیت احساسات» است. در این نامه‌ها ساند و فلوبر درباره چهره‌های ادبی مهمی مثل تورگنیف، سروانتس و سنت بوو اظهارنظر می‌کنند. متن کامل این نامه‌ها به نام آوازهای کوچکی برای ماه از جانب نشر افق در دست انتشار است.


به ژرژ ساند

شبِ سن سیلوستر، ساعت یک بامداد 1868

چرا نباید سال 1869 را با این آرزو برای تو و عزیزانت که «سال نو مبارک‌تان باد» آغاز کنم؟ این کار منسوخ شده، اما برای من دلنشین است. خب، حالا بیا حرف بزنیم.
نه، من برآشفته نیستم و هیچ گاه بهتر از این نبوده‌ام. در پاریس مرا «پرطراوت، مثل دختری جوان» می‌خواندند و کسانی که از نحوه زندگی‌ام بی‌خبرند، آن را حمل بر سلامت ناشی از آب و هوای ییلاق می دانستند. اینها عقاید عامه هستند. بدن هرکسی اسلوبی دارد. در مورد من، وقتی گرسنه نیستم، تنها چیزی که می‌توانم بخورم، نان خشک است و غیرقابل هضم‌ترین مواد، مثل سیب‌های درون شراب ترش سیب و گوشت نمک سود، چیزهایی هستند که معده‌دردم را درمان می‌کنند. کسی که خصوصیات متعارف ندارد، نباید برای زندگی مطابق قواعد متعارف تلاش کند.
شوریدگی‌ام نسبت به کار را می‌توانم با حمله تب‌خال مقایسه کنم. من وقتی که گریه می‌کنم، خودم را می‌خارانم. همزمان هم لذت دارد و هم عذاب. من کارهای دلخواهم را انجام نمی‌دهم! چراکه انسان خودش موضوعات را انتخاب نمی‌کند، بلکه این موضوعات‌اند که خود را به شخص تحمیل می‌کنند. آیا من روزی سوژه خودم را خواهم یافت؟ آیا ایده‌ای متناسب با طبعم از آسمان‌ها فرو خواهد افتد؟ آیا خواهم توانست کتابی بنویسم که قلب و روح خود را در آن جاری سازم؟ در لحظات خیره‌سری‌ام، حس می‌کنم که در حال به چنگ آوردن بارقه‌ای هستم از رمانی حقیقی. اما پیش از آن، سه، چهار تای دیگر هم برای نوشتن در اختیار دارم (که به علاوه خیلی هم مبهم‌اند و پیچیده) و با سرعتی که من پیش می‌روم، اگر این سه، چهار تا را بنویسم، بهترین کاری است که می‌توانم انجام دهم. من مثل آقای «پرادوم» هستم، که فکر می‌کند زیباترین کلیسا آن است که همزمان مناره کلیسای استراسبورگ، ستون‌های سن پیترز، رواق پارتنون و... را با هم داشته باشد. من آرمان‌های متناقضی دارم و بعد، شرمساری، دودلی و ناتوانی.
اینکه آیا این «محدودیت» که من خود را به آن محکوم کرده‌ام، ممکن است از روی «سرخوشی» باشد، باید بگویم که نه. اما چه می‌توانم بکنم؟ سرمست شدن با جوهر و مرکب، بسیار ارزنده‌تر است از مست شدن با شراب. الهه شعر، با همه سرکشی‌اش، کمتر از یک زن دردسرساز است. نمی‌توانم این دو را با هم هماهنگ کنم. باید انتخاب کرد و انتخاب من مدت‌ها پیش انجام شده. فقط مسئله شور و احساسات باقی می‌ماند که همیشه خادمین من بوده‌اند؛ حتی در عنفوان جوانی‌ام. درست همان‌طور که می‌خواستم به کارشان گرفته‌ام. حالا به 50سالگی رسیده‌ام و تب و تاب‌شان، آزارم نمی‌دهد.
چنین پرهیزی هیچ جالب نیست، من هم موافقم. در این شیوه زندگی لحظاتی وجود دارد سرشار از کسالتی مهیب و پوچ. اما هرچه پا به سن بگذاری، آن هم به تناسب بیشتر و بیشتر رنگ می‌بازد. به طور خلاصه، «هستی» در نگاه من مشغله‌ای است که من برایش ساخته نشده بودم و هنوز هم...!
سه روز در پاریس ماندم، برای جست‌وجوی اطلاعات و انجام کارهایی در مورد کتابم. جمعه پیش آنچنان خسته و فرسوده بودم که ساعت هفت بعدازظهر به رختخواب رفتم. عیاشی‌های جنون‌آمیز من در پایتخت این‌گونه است.
گونکور‌ها (Goncourts-برادران گونکور: ادموند (1896-1822) و ژولز (1870-1830) نویسندگان ناتورالیست فرانسوی-م) را دیدم در حالی‌که نظرشان نسبت به کتابی با عنوان «داستان زندگی من» اثر ژرژ ساند، با تحسینی شورانگیز همراه بود. و این ثابت می‌کند سطح سلیقه‌شان نسبت به یادگیری‌شان بالاتر است. آنها حتی می‌خواستند تمام تحسین و تقدیرشان را در نامه‌ای برایت بیان کنند. او فیدو (Ernest-Aimé Feydeau، 1873-1821، نویسنده فرانسوی-م) را با شاتوبریان مقایسه می‌کند، «جذامی شهر ائوست» (Lepreux (de la cité d’Aoste، رمانی اثر خاویر دومستر نویسنده فرانسوی، (Xavier de Maistre 1852-1763 -م) را بسیار تحسین می‌کند و دون کیشوت را ملال‌آور می‌داند و...

توجه کرده‌ای که شور ادبی چقدر کم شده است؟ آگاهی از زبان، باستان‌شناسی، تاریخ و...، تمام اینها اگرچه باید به کار گرفته شوند، اما و اما! به هیچ‌وجه! مردم به اصطلاح روشنفکر، مدام نسبت به هنر بی‌کفایت‌تر می‌شوند. حتی مفهوم هنر از آنها می‌گریزد. تفسیر و تاویل از متن برایشان مهم‌تر است. آنها به عصای زیر بغل بیشتر از پاهای خودشان توجه می‌کنند.

منبع: روزنامه بهار