با هم کتاب بخوانیم - ۲۷
«یک دنیا کلمه هست اما هیچکدام آنقدرها نمیارزند که روی این دوتا کارت آخر آنها را بنویسم.
بنابراین کارتهای سفید را کنار میگذارم و سراغ نقاشی کارتهای دیگر میروم. کشیدن سنجاب کاری ندارد. یک سر و بدن کوچولو و یک دم بزرگ.
اما بقیهی کارتها کارشان به این راحتی نیست. "خیلی خوب" باید چه شکلی باشد؟ یک چهرهی خندان؟ یک خورشید درخشان؟ بستنی با مغز گردو؟
در اتاقم به اندازهی پنج سانتیمتر باز میشود. دو چشم قهوهای از لای در پیدا میشوند.
دیوید هیچوقت یادش نمیماند که باید در بزند. این موضوع خیلی اذیتم میکند برای همین یک برگه روی در چسباندهام:
یکی از دو کارت سفید را برمیدارم و با حروف سیاه و درشت مینویسم: مقررات.
وقتی به اتاق نشیمن میروم، دیوید را میبینم که لبخندزنان جلوی آکواریوم نشسته است. از پنجره بیرون را نگاه میکنم. مامان توی حیاط با پستچی حرف میزند.
یکی از عروسکهایم تهِ آکواریوم نشسته و طوری دستهایش را بالا گرفته که انگار بقیهی عروسکها را هم به مهمانیاش دعوت میکند. لبهای عروسک در آب میدرخشند و موهای بلندش شناورند. ماهی طلایی نزدیک عروسک میرود و او همچنان با دستهایش مهمانها را دعوت میکند.
ماهیهای طلایی توی آکواریوم عادت دارند که دیوید برایشان چیزهای عجیب و غریب پرت کند. آنها همیشه اطراف تازهواردهای عجیب چرخ میزنند و سعی میکنند آنها را بخورند. وقتی چیزی گیرشان نمیآید میفهمند که باید با آن چیزهای پلاستیکی توی مخزنشان کنار بیایند.
درِ بالای آکواریوم را باز میکنم و به دیوید میگویم: «مقررات را فراموش کردهای؟ جای اسباببازی توی آکواریوم نیست.»
دیوید سرش را به نشانهی قبولکردن تکان میدهد اما من گول نمیخورم. میدانم که توجهی به این قانون ندارد اما یک قانون دیگر را خوب فهمیده است:
بنابراین کارتهای سفید را کنار میگذارم و سراغ نقاشی کارتهای دیگر میروم. کشیدن سنجاب کاری ندارد. یک سر و بدن کوچولو و یک دم بزرگ.
اما بقیهی کارتها کارشان به این راحتی نیست. "خیلی خوب" باید چه شکلی باشد؟ یک چهرهی خندان؟ یک خورشید درخشان؟ بستنی با مغز گردو؟
در اتاقم به اندازهی پنج سانتیمتر باز میشود. دو چشم قهوهای از لای در پیدا میشوند.
دیوید هیچوقت یادش نمیماند که باید در بزند. این موضوع خیلی اذیتم میکند برای همین یک برگه روی در چسباندهام:
اینجا اتاق کاترین است. دیوید باید در بزند و وارد شود.
دیوید میگوید: «جای اسباببازی توی آکواریوم نیست.»یکی از دو کارت سفید را برمیدارم و با حروف سیاه و درشت مینویسم: مقررات.
وقتی به اتاق نشیمن میروم، دیوید را میبینم که لبخندزنان جلوی آکواریوم نشسته است. از پنجره بیرون را نگاه میکنم. مامان توی حیاط با پستچی حرف میزند.
یکی از عروسکهایم تهِ آکواریوم نشسته و طوری دستهایش را بالا گرفته که انگار بقیهی عروسکها را هم به مهمانیاش دعوت میکند. لبهای عروسک در آب میدرخشند و موهای بلندش شناورند. ماهی طلایی نزدیک عروسک میرود و او همچنان با دستهایش مهمانها را دعوت میکند.
ماهیهای طلایی توی آکواریوم عادت دارند که دیوید برایشان چیزهای عجیب و غریب پرت کند. آنها همیشه اطراف تازهواردهای عجیب چرخ میزنند و سعی میکنند آنها را بخورند. وقتی چیزی گیرشان نمیآید میفهمند که باید با آن چیزهای پلاستیکی توی مخزنشان کنار بیایند.
درِ بالای آکواریوم را باز میکنم و به دیوید میگویم: «مقررات را فراموش کردهای؟ جای اسباببازی توی آکواریوم نیست.»
دیوید سرش را به نشانهی قبولکردن تکان میدهد اما من گول نمیخورم. میدانم که توجهی به این قانون ندارد اما یک قانون دیگر را خوب فهمیده است:
اگر میخواهی کسی دست از سرت بردارد، حرفش را قبول کن.»

مقررات
نوشتهی سینتیا لرد، ترجمهی کیوان عبیدیآشتیانی، نشر افق، چاپ اول ۱۳۹۲، ۷۸۰۰ تومان

مقررات
نوشتهی سینتیا لرد، ترجمهی کیوان عبیدیآشتیانی، نشر افق، چاپ اول ۱۳۹۲، ۷۸۰۰ تومان
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 14:49 توسط کتاب افق
|

نشانی: تهران، خیابان انقلاب، کنار سینما سپیده، سر کوچه اسکو