«زندگی درست و حسابی همه‌اش تلاش است، کار بی‌وقفه و پی‌درپی، این‌که با کله بروی توی شکم دنیا، یک‌ چیزی توی همین مایه‌ها، اما حالا وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم بخش اعظم زندگی من و توان و تلاشم برای این بوده که سرپناهی گیر بیاورم و توی گوشه‌ای دنج با خودم خلوت کنم. آدم با خودش تعارف ندارد. از قضا تحقق هم یافت. پیش‌تر، خودم را سردسته‌ی دزدهای دریایی می‌دیدم که با قه‌ای که توی دهان داشتم ترتیب همه را می‌دادم، اما حالا می‌فهمم که همه‌اش خواب و خیال بوده است. چیزی که می‌خواستم از اول تا آخر این بوده که توی گوشه‌ای بخزم و خودم را حفظ کنم و در گرمای امن جنینی پناه بگیرم و در آن از گزند نگاه‌های سرد و بی‌اعتنای آسمان در امان باشم و سرمای تند و ویرانگر را حس نکنم. برای همین است که گذشته برای من همواره چنین پناهگاهی دست و پا می‌کرد. سرمای فعلی و زمهریر بعدی را از خود می‌راندم و به گذشته‌ی گرم و نرم پناه می‌برم. اما راستی، چه وجودی داشت، این گذشته؟ به‌هر حال همین فعل و حال خودمان بود، یعنی روزگاری و حالی که رفته است، همین.»



دریا

نوشته‌ی جان بنویل، ترجمه‌ی اسدالله امرایی، نشر افق، چاپ دوّم، قیمت 4500 تومان