1. یکی تازه از روی قبرم رد شده است.
2. من جاشوی پیری را به یاد می‌آورم که کنار آتش بخاری چرت می‌زد و سرانجامی مثل دریا ندیده‌ها داشت.
3. وای! چه شود که مثل او باشی! که او بوده باشی..
4. گذشته درون من مثل قلب دومی می‌تپید.
5. فوری روی گرداندم. می ترسیدم ترس توی چشمهایم مرا لو بدهد. چشم آدم همیشه مال دیگران است.
6. از خودخواهی بیرحمانه‌ی چیزهای عادی شگفتزده شدم، اما نه! نه خودخواهند، نه بیرحم! فقط بی‌اعتنا هستند. خب مگر می‌توانند طور دیگری باشند؟ پس مجبورم با اشیا آنطوری که هستند برخورد کنم نه آنطور که تصور می‌کنم.
7. از امروز به بعد همه‌اش پنهان کاری خواهد بود. راه دیگری برای زندگی در کنار مرگ وجود ندارد.
8. شاید تمام زندگی لحظه‌ای طولانی باشد برای ترک دنیا و همه‌ی آنچه در آن است.
9. جنازه‌ای از خاطره‌ی دیگران درون خودمان حمل می‌کنیم تا زمانی‌که جان از تنمان در برود. بعد نوبت ماست که مدتی در ذهن دیگران بمانیم و بعد نوبت آنها برسد که بیفتند و بمیرند و تا نسلها همین چرخه ادامه یابد.

این جملات از رُمان دریا اثر جان بنویل توسط ثمر راد انتخاب و در وبلاگ ... و عشق صدای فاصله‌هاست ... منتشر شده‌اند. اگر شما هم با ما کتاب بخوانید خوش‌حال می‌شویم.