«دوره افتادم مژده را فراموش کنم. اول همه‌ی لباس‌هایی که با هم خریده بودیم را رد کردم، بعد چیزهایی که با هم خریده بودیم. کیف سفری، گیره‌ی کاغذای سیاه برای دسته‌کردن یادداشت‌هام، ماگِ قهوه، پادری حمام، مسواک برقی. سه ماهی نه من زنگ زدم نه او، نه توی دانشگاه اتفاقی هم را دیدیم و نه کافه هنر و نه خیابان انقلاب. جاهایی که با هم می‌رفتیم خودشان خراب شده بودند، من اراده‌ای در خراب شدن‌شان نداشتم. اول رستوران پارت که هر چهارشنبه عصر می‌رفتیم ناهار، بعد داروخانه‌ی اتحاد توی پاکستان که وقتی مژده کفشش تنگ بود و پاش زخم شده بود براش پسب زخم گرفتم، نشستیم لب جو و پاشنه‌اش را چسب زدم و مژده انگشت‌هام را بوسید. بعد عکاسی دلوز که عکس سه در چهار گرفته بودیم برای امتحان فوق لیسانس، آخرِ همه هم کافه قنادی شمشاد. جاها واقعاً خراب شده بودند مثل دندان افتاده‌ای بین باقی دندان‌ها.» 

من ژانت نیستم، نوشته‌ی محمد طلوعی، نشر افق، چاپ دوم ۱۳۹۱، قیمت: ۴۵۰۰ تومان