سرزمین نوچ
فكر می كنم با ورق زدن صفحات اولیه و آنچه میان «آرش» و «صنم» اتفاق می افتد كمتر مخاطب باهوشی حدس نزند در انتهای رمان چه اتفاقی خواهد افتاد. اگر «سرزمین نوچ» تعلیق داستانی چندانی ندارد پس چه اصراری هست كه آن را بخوانیم؟
به نظر من واقعا چنین نیست و برخلاف آنچه تاكنون درباره تم مهاجرت رمان نوشته و گفته شده ظرفیت هایی مغفول برای تفسیری دقیق تر وجود دارد. اسم كتاب و نوشته پشت جلد و دلایل دیگر همگی این فرصت را ایجاد كرده اند كه بپذیریم با رمانی در ژانر من درآوردی «مهاجرت» روبه رو هستیم. البته هر تفسیری مجاز و در حد خودش معتبر است، ولی منتقد فرضی با این برچسب زدن ها فقط كار خودش را آسان می كند. از نظر من در این رمان ، مهاجرت به امریكا صرفا یك «موقعیت سازی» برای ارائه بهتر یك مضمون است نه خود آن مضمون. یك «ستاپ» است نه «ایده ناظر». دست مایه است نه بن مایه. رفتن به امریكا برای آرش و صنم فرصت سلوكی سرنوشت ساز را فراهم می كند تا خودشان را بهتر بشناسند. ولی سیر این سلوك چگونه است و چرا اتفاقا باید این امریكا باشد كه بستر را فراهم می آورد؟ آیا این ربطی به رویای امریكایی دارد؟ سوال را دقیق تر مطرح كنیم. فرضا اگر آرش و صنم ایران می ماندند و زندگی شان به شكل دیگری وارد شتاب دراماتیكی در حد و حدود مهاجرت به «ینگه دنیا» می شد آیا باز اتفاق آخر رمان برایشان رقم نمی خورد؟ برای رسیدن به پاسخ این پرسش یك كد كلیدی بسیار مهم در اختیار داریم: بیماری مرموز آرش كه از نیمه رمان به بعد گرفتارش می شود. اول همه آن را با «هوم سیكنس» اشتباه می گیرند و تازه بعد از بازگشت انفرادی به ایران است كه با اسم آن آشنا می شویم: پنیك اتك: اضطراب شدید همراه با علائم خاص بالینی. آرش از اضطراب رنج می برد. پس از پنج سال زندگی مشترك به ظاهر رضایت مند از همان شروع رمان ناسازگاری ها میان او و صنم به چشم می خورد. بعد از ورود به دالاس از خلال برخورد آنها با پسرخاله ها و بهادر، صاحب كار آینده آرش و سپس رفتن به لس آنجلس این ناسازگاری های كوچك تبدیل به شكاف های عمیق تر می شوند. ظاهرا همه چیز به اختلاف نظر راجع به امریكا برمی گردد. صدای زمزمــــه های هرازگاهی برگشت آرش دارد بلندتر می شود. اما با دقت بیشتر كاملامشخص می شود كه آرش در مقابل «اراده» و «قدرت زندگی» صنم كم آورده و منفعل شده است. صنم می خواهد زندگی جدید را با چنگ و دندان حفظ كند. بهایش را بپردازد و جلو برود و پشت سرش را نگاه نكند و حتی اگر لازم شد خانواده را هم فراموش كند. آب وتاب رمانتیك و البته نوستالژیك راوی اول شخص یعنی آرش را كه كنار بگذاریم در پشت دیالوگ و كنش شخصیت ها با صنمی روبه رو می شویم كه كم كم دست بالارا در رابطه می گیرد. آرش در تهران جز خاطرات محله بچگی و خانه اجاره یی و حلیم سید مهدی و طهرون قدیم و شمرون جدید چه دارد؟ آرش جز عشق به كتاب و صبحانه خوردن دورهمی در شركت چه دارد؟ یعنی این شخصیت باهوش و شوخ و اجتماعی نمی داند چیزی برای از دست دادن ندارد؟ نمی شود نداند. حتما می داند. پس باید كاسه یی زیر نیم كاسه باشد. مساله «ضعف شخصیتی» آرش است. كاش كیوان ارزاقی وبلاگ نویسی شناخته شده نبود. زندگی در اتاقك شیشه یی وبلاگ نوعی بیوگرافی «دم دستی» در اختیار سری اول خوانندگان رمان كه مطمئنا خوانندگان پروپاقرص بلاگش هستند می گذارد تا وصله «داستان مهاجرت» به همین راحتی به رمان سیصدصفحه یی چسبانده شود. می گویند جذاب ترین درام در تضاد میان «خوب های آشتی ناپذیر» شكل می گیرد. راستی بر سر زندگی مشترك چه پیش می آید اگر زن با اراده معطوف به زندگی پیش برود و مرد خوب روشنفكرش صرفا این اراده را نداشته باشد؟ این روزها در ادبیات و سینمای وطنی تصویر زنی كه می خواهد بچه داشته باشد اما شوهرش مردد است به كلیشه تبدیل شده. گیریم زن كوتاه بیاید ولی این تزلزل را در سایر تصمیمات مرد هم ببیند آنگاه او حق تصمیم گیری «یك طرفه» را دارد؟ راوی رمان اول شخص است پس معلوم است كه باید روی ضعف ها و نقصان هایش سرپوش بگذارد. نویسنده این را به خوبی درآورده است. آن صحنه عالی كه به آرش احساس حسادت دست داده و صنم در ماشین بعد از توضیح، گریه می كند، صحنه یی ماندگار است. آن دیالوگ های رقت انگیز كه آرش در لعاب روشنفكرانه حق به جانب منت فامیلش را كه شرایط امریكا آمدن را فراهم كرده اند سر صنم می گذارد بی نقص است. رمان به ترتیبی نوشته شده كه خواننده به محض خواندن صفحه آخر و بستن كتاب حق را به آرش می دهد ولی كم كم از میان صحنه ها و جملات كتاب این صنم است كه با قدرت سربرمی آورد. زنی كه پای تصمیمش می ایستد و در دوگانه مسوولیت در قبال خود و مسوولیت در قبال دیگری وقتی همه راه های سازش و مصالحه را بسته می بیند مسوولیت در قبال خویشتن را انتخاب می كند. شاید این تصمیم گیری با روحیه «جهان سومی» و دلتنگی های اگزوتیك برای كوچه های پایین شهر و دستپخت بی بی جون قابل فهم نباشد، اما این همان نقطه تلاقی و اصطكاك ما با جهان مدرن است كه بلیت ورودی اش دورریختن ته مانده «اخلاق بردگان» است. بی هیچ شك یا تعارفی این صنم است كه جهان اخلاقی رمان را كامل می كند نه آرش رنجور و ترحم برانگیز.
قدرت پنهان رمان سرزمین نوچ در همین جا است: در تصمیم كبرای صنم برای انتخاب میان اراده پیشرفت و تمام آن توجیهات برای تن ندادن به اراده.
نوشتهی سینا دادخواه در روزنامهی اعتماد
نشانی: تهران، خیابان انقلاب، کنار سینما سپیده، سر کوچه اسکو