آدمهایی که در یکدیگر تقسیم شدهاند
مهام میقانی
وقتی رمانی میخوانیم درباره دشمنانی که روزگاری نه چندان دور دوستان نزدیک یکدیگر بودهاند، باید انتظارش را داشته باشیم که تا پایان کتاب درگیر دو مسئله اساسی رمان اندیشه یعنی «اخلاق» و «روانکاوی» ميشويم. اینکه بخواهیم «آمستردام» را نمونه دیگری از رمان اندیشه بدانیم خود مناقشهای را سبب میشود که موضوع بحث ما نخواهد بود. اما اگر مدتها منتظر کتابی بودید که هم نه چندان قدیمی باشد و هم حجم زیادی نداشته باشد و بدتان نمیآید دوباره فضای فلسفی آثار کوندرا و سحرآلودگی رمانهای استر برایتان تداعی شود، «آمستردام» انتخاب هیجان انگیزی است. روایت «ایان مک یوون» هم سرعت آثار انگلیسی زبان را در خود دارد و هم تفسیرهای بهترین نمونههای رمانهای اروپایی را به یاد میآورد. همانطور که «میچیکو کاکوتانی» منتقد ادبی نشریه نیویورک تایمز ادعا میکند «آمستردام» افسانه اخلاقی عصر ماست. این عبارت میتواند توصیف درخوری برای رمانی باشد که در سال 1998 جایزه بوکر را برنده شده و توانسته تا دو سال پس از نخستین انتشارش در صدر جدول فروش رمانهای انگلیسی زبان هم ژانر خود قرار بگیرد.
داستان کتاب از مراسم خاکسپاری زنی به نام مالی لِین آغاز میشود. در این تشییع جنازه با سه شخصیت اصلی رمان ملاقات میکنیم: مردی به نام جولین گارمونی که سیاست پیشهای در آستانه ورود به سالهای موفقیت است، سردبیر یک روزنامه رو به زوال به نام ورنون هالیدِی و کلایو لاینلی که یک آهنگساز منزوی اما نسبتا موفق است. وجه اشتراک این سه نفر علاقهای است که هر کدام در دورانی از زندگی خود نسبت به زن متوفی مالی لِین داشتهاند. شوهر مالی، جرج نیز در مراسم خاکسپاری حضور دارد که به سرعت درمییابیم نمیتوانیم به عنوان یک شخصیت کلیدی روی او حساب کنیم و ورنون و کلایو هر دو با احساسی متناقض نسبت به او روبهرو هستند. هر دو از جرج چندان بدشان نمیآید اما در کل نمیتوانند به او اعتماد داشته باشند. چیزی نمیگذرد که متوجه میشویم مالی لِین به سبب بیماری نادری جان باخته است که منشاء و درمان مشخصی نداشته است. یک مرض دردناک و نیرومند که نخست ذهن مالی را فرا گرفته و به سرعت زیبایی مثال زدنیاش را تباه کرده، او را به زنی گوشهگیر و بدبین تبدیل کرده و بعد از مدتی در اوج افکار پریشان و تلخی مزاج مرگ او را باعث شده است. (آیا همین بیماری بیسرچشمه و اضطرابآور و تاثیر آن در خلق جهانی ناعادل و پادرهوا کافی نیست تا دو اثر برجسته قرن بیستم را به یاد بیاوریم؟ نخست کتاب زندگی «آدریان لورکون»، آهنگساز آلمانی و دیگری داستان بلند «مرگ در ونیز») پس از مراسم خاکسپاری کلایو و ورنون هر کدام به زندگی روزانه خود بازمیگردند. کلایو در گیر و دار نوشتن یک سمفونی جدید است اما چون کارش به کندی پیش میرود روزگار خوشی را سپری نمیکند و مجبور است ساعتها در ساحل برکهای پرسه بزند که در زمان اوج کامیابی هنریاش آن را منبع الهام خود تصور کرده بود. ورنون نیز سخت به دنبال راهکارهایی میگردد تا روزنامهاش را از وضعیت نابسامانی که به آن گرفتار آمده نجات دهد و بتواند آمار خوانندههایش را کمی بالا ببرد. قصد ندارم تمام این یادداشت کوتاه را به لو دادن ادامه ماجرا بگذرانم. اگر گمان میکنید که ممکن است شیفته رمانی با چنین فضایی شوید باید این خبر خوب را بدهم که تمام این ماجرا شاید تنها کمتر از 20صفحه کتاب را شامل میشود و در ادامه چنان داستان بدیع و تاثیرگذاری در انتظارتان هست که نمیتوانید تجربه خواندن «آمستردام» را به راحتی از یاد ببرید.
اما جذابیتهای این رمان را میشود نخست در دو سطح روایت داستانی و تفاسیر فلسفی-اجتماعی تقسیم کرد. به حوزه روایت نمیپردازیم تا زیبایی اثر تنها هنگام خواندن آن درک شود اما بسترهای تفسیری حاضر در کتاب را میتوانیم در سه دسته عمده طبقهبندی کنیم. دستههایی که هر کدام حاکی از دغدغههای پسامدرن جهان ادبیات (خاصه رمان) به عنوان یک رسانه هنری هستند و همچنین جدیترین و پیچیدهترین مسائلی را به چالش میکشند که جوامع اروپایی و آمریکایی (و به تبع آنها جوامع مدرن و شبه مدرن سایر نقاط جهان) با آن درگیر هستند. شاید بتوانیم دسته نخست را که بیشترین میزان تفاسیر هوشمندانه رمان را تشکیل میدهد به رابطه میان شهر و طبیعت اختصاص دهیم. در شهرهایی چون ونیز و آمستردام، که شهرهای محوری داستان ما هستند، ناظر هجوم طبیعت به میان شهر یا هجوم شهر به دل طبیعت هستیم که هرکدام تاثیرات مستقیمی در رفتار و تصمیمهای قهرمانان اصلی داستان میگذارند. مفهوم شهر در رمان «آمستردام» گویی به اوج دوران قوام خود در تاریخ ادبیات داستانی رسیده است. دسته دوم را باید به حوزهای اختصاص بدهیم که در ارتباط تنگاتنگ با مفاهیم ارائه شده از شهر و طبیعت در کتاب شکل میگیرد. بیماری و سلامت که به گونهای استعاره آن در مفهوم انزوا و زندگی جمعی نیز دیده میشود. رمان «آمستردام» داستان همزادهاست. آدمهایی که انگار در یکدیگر تقسیم شدهاند و هر یک بخشی از خود را در دیگری میبینند اما چون دریافتن چنین مفهومی بار سنگینی به دنبال خواهد داشت و در شرایطی که قهرمانان این رمان ارتباط متناقضی با هم دارند (ملغمهای میان عشق و نفرت، خیرخواهی و حسادت و اعتماد و بدبینی) این همزادها هرکدام در دو محیط کاملا متفاوت به تصویر درمیآیند. آنها یا در طبیعتند یا در دل شهرها زیر سقف آپارتمانهایشان و به نظر میرسد ایجاد پیوند میان آنها ناممکن باشد و سرانجام دسته سوم را میتوانیم به اشارههای روانکاوانه اثر «ایان مک یوون» اختصاص دهیم. یعنی لحظاتی که برآیند تفسیرهایمان از زیرمتنهای داستانی مفهوم «ابژه میل» لکان را برایمان بازتولید میکند. مفهومی کلیدی در فلسفه روانکاو شهیر عصر پسافرویدی که در دنیای ادبیات (همچون «آمستردام» که در این زمینه پیرو آثار پیشین است) معمولا با «غیبت یا گم کردن ابژه میل» مطرح میشود. «آمستردام» از ما میخواهد که مسئله به ظاهر پیش پا افتاده از دست دادن ابژه میل خویش را تا سطحی جدی بگیریم که حتی بتوانیم آن را سرچشمه اغلب مشکلات ارتباطیمان بدانیم. «آمستردام» با ترجمه «میلاد زکریا» توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است و پیشنهاد میدهم پیش از آنکه مُد روز شود و خواندنش به ضرورتی فرهنگی (و متظاهرانه) تبدیل شود، بخوانیدش و دوباره لذت رمانخواندن را در خود زنده کنید.
منبع: روزنامهی بهار