بعد از جریان صنعتی شدن و تقسیم کار در دنیای غرب اواخر سده نوزده، اغلب رشته‌های علمی به طور محسوسی از یکدیگر متمایز شدند و اساتید به دانشجویان توصیه می‌کنند که با پرهیز از پراکندگی علمی، تخصص‌شان را در گرایش مشخصی فزونی بخشند. با این وجود، سیاست و تحولات سیاسی پردامنه‌ای همچون جنگ، انقلاب، کودتا و اخیرا جنبش‌های اجتماعی، سایه بلندی بر فرهنگ و تاریخ جمعی انسان‌ها به جای می‌نهد. در این میان، ادبیات سیاسی، به مثابه تقاطع فرهنگ (ادبیات) و رویدادهای مهم سیاسی است که این رویداد‌ها را در احوال شخصی یا مناسبات خانوادگی افراد،‌گاه با چاشنی سورئالیسم، بازتولید و سپس واکاوی می‌کند.


«مثلا، برادرم» رمانی از اووه تیم، نویسنده آلمانی متولد ۱۹۴۰ در هامبورگ که چاپ دوم آن در سال ۱۳۸۸ (نشر افق) با ترجمه دکتر محمود حسینی‌زاد در ایران منتشر شد، از جمله مطرح‌ترین آثار متاخر در میان رمان‌های سیاسی است. دکتر اووه تیم، که در آلمان و پاریس، فلسفه و زبان آلمانی آموخته، در کنار برخی دیگر نویسندگان آلمانی همچون هاینرش بل و گونتر گراس، آثارش را با پس زمینه پررنگ سیاسی، خلق می‌کند. او این رمان را بر اساس یادداشت‌های کوتاه به جامانده برادرش «کارل» تالیف کرد؛ جوانی ۱۸ ساله که در جنگ جهانی دوم و به طور داوطلبانه به عضویت لشکر جمجمه از گروه‌های اس.اس درآمد و خاطراتش را از چهادهم فوریه تا ششم آگوست ۱۹۴۳ یعنی شش هفته قبل از زخمی شدن و ده هفته قبل از مرگش در بیمارستان صحرایی، در دفترچه کوچکی نوشت.

راوی داستان یعنی برادر کوچک کارل، آن زمان کودکی سه چهار ساله بود که اینک حدودا شصت سال بعد، با خواندن دست‌نوشته‌های برادرش از یک سو سعی می‌کند تصویری از برادرش به دست آورد و از سوی دیگر، در جستجوی پاسخ این پرسش است که چرا تاریخ آلمان، چنان تجربه هولناکی را از سر گذراند؟ چرا مردمانش داوطلبانه به چنان مصیبتی تن دادند؟ و چرا پدر خانواده علی‌رغم گریه‌های پنهانی و اندوه ته‌نشین شده در صدا و صورتش اما همچنان از هیتلر و پسرش دفاع می‌کند.

رمان اووه تیم از آن جهت قابل اعتناست که نویسنده به دلیل سن و سالش، شخصا شرایط مختلفی از آلمان بعد از جنگ جهانی دوم، رکود و فراز و نشیب‌های اقتصادی و سپس فروریختن دیوار برلین را تجربه کرده و از این رو، تمام این رمان را می‌توان جستجویی فرهنگی- سیاسی در این باره دانست که چرا و چگونه یک ملت از مصیبت جنگ و توحش نازیسم به لذت و احساس رضایت دست می‌یابد. این نکته برای مترجم کتاب نیز حایز اهمیت است: «بخشی هست که فوق‌العاده است. می‌گوید که ما به بزرگتر‌های‌مان می‌گفتیم شما هیچ‌وقت نپرسیدید که همسایه یهودی‌مان را کجا بردند؟ آمدند بردند و ناپدید شد و سر از اردوگاه مرگ درآورد اما هیچ‌کس نپرسید. این‌ها از این دید نگاه می‌کنند. از این دید که ملت آلمان هم در قدرت‌گیری هیتلر سهیم بوده و نقش بازی کرده است. یا قسمت دیگری در کتاب هست که من عجیب از آن خوشم می‌آید. فرمان نظامی می‌رسد که نظامی‌ها به طور داوطلب می‌توانند بروند اسیر‌ها را بکشند. این فرمان را در پادگان می‌خوانند و فقط سه چهار نظامی آلمانی داوطلب نمی‌شوند! بقیه همه می‌شوند. اووه تیم توضیح می‌دهد این اتفاق در شرایطی می‌افتد که اگر داوطلب نمی‌شدند هیچ مجازاتی نداشتند و حداکثر منتقل می‌شدند، اما همه‌شان با میل رفتند.»

نویسنده بر از بین رفتن نسلی از مردمان آلمان تاکید می‌کند؛ مردمانی ناشناخته و مرموز که الزاما چندان دور و غربیه نیستند و‌گاه همچون «کارل»، عضوی از خانواده خود ما هستند اگرچه شناخت چندان واضحی از آن‌ها به جای نمانده است: «می‌آید بیرون، برادرم، به هوا بلندم می‌کند. از صورتش چیزی یادم نیست، از لباس‌هایش هم چیزی یادم نیست؛ شاید یونیفورم پوشیده بود» (صفحه ۱۸). چهره مرموز آن نسل به خاطر فرهنگ زمانه تحت نازیسم هیتلری است که تا مدت‌ها اجازه نقد و کنجکاوی درباره روحیات و کنش‌های جمعی انسان‌ها را نمی‌داد و نویسنده بعد از قریب به شش دهه توانست از تار و پود سیاسی-فرهنگی آن شرایط‌‌ رها شود و تاریخ و خانواده‌اش را بازخوانی کند:

«دلیل دیگرش مادرم بود. تا وقتی که زنده بود امکان نداشت بتوانم درباره برادرم بنویسم. از قبل می‌دانستم چه جوابی به سوال‌هایم می‌داد. کاری به کار مرده‌ها نداشته باش. بعد از فوت خواهرم -آخرین کسی که برادر را دیده بود- آزاد شدم تا درباره برادرم بنویسم» (صفحه ۲۰). این گسست نسلی در طی سخت‌گیری‌های شدید پدر بر راوی داستان نمایان می‌شود؛ پدری که شاید حسرت می‌خورد که چرا دومین پسرش نیز فدای ایدئولوژی نازیسم نشد: «جین ممنوع، جاز ممنوع، شب‌ها باید ساعت ۱۰ خانه باشی، چه چیز‌ها ممنوع شده، چه توقعاتی داشتند و چه مقرراتی.»

در پاسخ به این ابراز شگفتی، اووه تیم به دستگاه شستشوی مغزی نازیسم می‌پردازد که جوانان داوطلب را آماده خشونت‌ورزی می‌کند. مثلا هینریش هیملر در ۱۳ ژوییه ۱۹۴۱ برای سربازهای شاخه نظامی اس.اس در اشتتین می‌گوید: «این یک مبارزه ایدئولوژیک و نژادی است. در این مبارزه در یک سو ناسیونالیسم سوسیالیسم ما ایستاده، یک جهان‌بینی بناشده بر ارزش‌های خود ژرمنی شمالی… در سوی دیگر، یک ملت ۱۸۰ میلیونی ایستاده، مخلوطی از روس‌ها و ملیت‌هایی که حتی اسم‌شان را نمی‌توان تلفظ کرد و ظاهرشان چنان است که می‌توان بدون هیچ رحم و ترحمی همه‌شان را در جا تیرباران کرد.» (صفحه ۴۴)

در این وضعیت، طبیعی است که چندان جایی برای تجربه عشق باقی نمی‌ماند و عشق‌ها یا خیلی زود از هم می‌گسلند (هم‌چون ازدواج‌های پیاپی شکست خورده خواهر کارل) و یا اساسا عشقی به میان نمی‌آید؛ اگرچه اووه همچنان کنجکاو است که آیا هیچ زنی در زندگی برادرم وجود داشت؟ آیا غوغای جسم دیگری را تجربه کرد؟ از این رو، جایگاه زن در «مثلا، برادرم» مصداق بارز تراژدی است. مادری که جامعه چیزی جز کوته‌فکری به او نیاموخته و تنها اندیشه او این است که آب مروارید نیاورد و به خیاطی‌اش ادامه دهد و خواهری که بعد از چند ازدواج همچنان تنهاست و در جستجوی گور شوهران سابق‌اش است؛ تصویری غم‌انگیز از زنان که اغلب در طول تاریخ، اصلی‌ترین قربانیان جنگ‌ها بودند.

خانواده کارل اما همچنان نگرانند که آیا کارل هم در جنایات نازی‌های دست داشت؟ آیا دست‌اش به خون غیرنظامیان آلوده شد؟ مادر کارل البته سخت در پی تطهیر فرزندش است و کارل را عضوی از شاخه نظامی اس.اس می‌داند که تنها در جنگ با نظامیان سایر کشور‌ها درگیر بود و در جنایت علیه مردمان آلمان وغیرنظامیان دخالتی نداشت «ارتش هیتلری ربطی به این چیزهای وحشتناک نداشت؛ ارتش هیتلری یعنی سربازهایی که فقط انجام وظیفه می‌کردند».

آن‌گونه که پیداست، روان‌پریشی و از هم گسیختگی تنها به جغرافیای آلمان محدود نشد بلکه مردمانش نیز دچار چندشخصیتی شدند. اووه تیم این مشکل را در چند مرحله و با زیرنظر گرفتن پدرش نشان می‌دهد که پنهانی اشک می‌ریزد؛ مجلس آرایی محبوب و پرطرفدار است؛ مارکسیستی الکلی که البته زندگی خورده بورژا‌ها را می‌پسندد؛ و سرانجام پیرمردی که اگرچه زخم اثنی‌عشر داشت اما در نتیجه آن همه فشار روحی و خستگی تاریخی، به خاطر سکته قلبی درگذشت؛ تصویری سراسر زیگزاگی و‌ گاه متناقض.

نویسنده اما در پایان، تمام ماجرا را معلق می‌کند چون نوشتن خاطرات اساسا برای سربازان ممنوع بود؛ مبادا که دشمن از اسرار سرّی باخبر شود؛ این دفترچه خاطرات اصلا نباید وجود می‌داشت؛ آیا تمام این حوادث و مصیبت‌ها باید دفن می‌شدند و خاطره تاریخی ملت پاک می‌شدند؟ اصلا آیا این دفترچه «کارل» است؟ یا کسی به نام «کارل» نوشته؟ حتی قبر برادرش نیز نه در آلمان بلکه در اوکراین است تا هر چه بیشتر از بازخوانی تاریخ و رمزگشایی آن زمانه جلوگیری شود. اووه تیم شاید این تصویر نهایی گنگ را به اتکای رساله دکترایش «مسأله پوچ‌انگاری در آثار کامو» (۱۹۷۱) نوشت.

«مثلا، برادرم» بازتابی از تاثیر ویران‌گر و البته ماندگار جنگ بر احوال شخصی و خاطره جمعی مردمان آلمان کنونی است که در بسیاری زمینه‌ها با سایر ملت‌هایی که تجربه جنگ را گذراندند، احوال مشابهی دارند. مادرانی که هم‌چنان دنبال گور یا پلاک فرزندان‌شان هستند؛ نسلی که خود را هنوز آرمان‌گرا می‌داند؛ سربازانی که اگرچه پوتین‌ها را درآوردند اما از تقدس جنگ دفاع می‌کنند؛ سوال‌هایی که هم‌چنان پابرجاست (مثلا چرا هیتلر دستور داد که لشکر دوازدهم زرهی در مقابل دروازه‌های دانکرک توقف کند؟ چرا آن فرمان صد در صد اشتباه در حمله به شوروی را در آستانه زمستان صادر کرد؟). این‌چنین است که می‌توان گفت برای بازخوانی و آموختن از تاریخ، صرفا نباید کتاب‌های تاریخی خواند و نظریه‌های سیاسی را فراگرفت؛ رمان سیاسی نیز گوشه مهمی از ماجرا را زیر ذره‌بین قرار می‌دهد.

نوشته‌ی یوحنا نجدی منتشر شده در وب‌سایت بامداد خبر