دانیل کلمان در سال 2005 (یعنی در 30 سالگی) رمانی می‌نویسه به نام اندازه‌گیری دنیا: پرفروش‌ترین رمان سه دهه اخیر ادبیات آلمان. کتاب نه تنها مورد اقبال عامه خوانندگان واقع میشه بلکه منتقدین جدی و حرفه‌ای ادبیات رو هم شگفت‌زده می‌کنه طوری که کلمان رو با یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر و زنده امریکا (دیوید پینچون) مقایسه می‌کنند.

من افتخار این رو داشتم که دیروز این کتاب رو بخونم. طنز کتاب اونقدر قوی هست که یادمه آخرین بار کتابی از «گوگول» بود که منو اینطوری به قهقهه انداخته بود. حالا موضوع این کتاب چیه؟

داستان زندگی دوتا از بزرگترین نوابغ آلمانی و بلکه بشری: الکساندر فون هومبلت و کارل فریدریش گائوس.
در این کتاب تقریبا تمام چهره های جاودانه فرهنگ غنی آلمان ردیف میشن و بلااستثناء همشون دستمایه طنز قرار می گیرن: همه نوابغی خل و چل هستند که رفتارهایی کودکانه و دیوانه وار ازشون سر می‌زنه.
کتابی بسیار بسیار خواندنی.
اما دیروز همش این سوال رو از خودم می‌پرسیدم: اگر کسی در ایران جرات کنه و مشاهیر و نوابغ ایرانی رو این چنین دستمایه طنز قرار بده چه اتفاقی می‌افته؟ آیا مردم ایران و منتقدین حرفه‌ای ادبیات این کتاب رو با لذت می‌خونن؟ یا این که حس می‌کنن به نوابغشون توهین شده و پشت سر هم فریاد وا اسلاما - وا اماما سر می‌دن؟
چرا نمیشه با نوابغمون بعضی وقتا شوخی کرد؟ چرا نمیشه اونها رو دستمایه طنز قرار داد در حالی که به شدت هم دوستدارشون هستیم؟
مثلا در مورد «گائوس» همینقدر بگم که شخصا حاضرم همین حالا «یه دست و یه پا و یه چشم و یه گوش»م رو ازم بگیرن و فقط ذره ای از «نبوغ» این ریاضیدان بزرگ تمام اعصار رو بهم بدن! اما همین نابغه دیروز داشت با خل و چل بازیهای متعددش منو روده بر می‌کرد از خنده.
این دوتا چه تضادی باهم دارن؟

نوشته‌ی حسین مزیدی

اندازه‌گیری دنیا، دانیل کلمان، ترجمه‌‌ی ناتالی چوبینه، نشر افق، 1391