صدایم را در ضبط صوت حبس کن
این آواز خراباتی
برای غروب تنهایی است
هنگام سرما و بادی
که چتر کافه‌های زیر پایت را می‌لرزاند
بامدادهای خاکستری
که پشت پنجره‌ات ژاله یخ می‌بندد
بشنو، بشنو، بشنو
تو را خوانده است
برای تو که نام تو ، اندام تو، پیغام تو عشق است
آن وقت می‌توانی
مثل سال‌هایی که همدیگر را نمی‌شناختید
از پله‌ها فرود آیی
قهوه‌ای بنوشی
و کلمات ترانه را
با بخار شیرین دهانت
در هوا پرواز دهی

محمّدعلی سپانلو
به نقل از کتاب قایق‌سواری در تهران، نشر افق